کمی بالاتر توی این خیابانی که مینشینم یک کوچه هست به اسم شهید مهدی دوله. خوب شد که زود شهید شد٬ و گرنه اگر یک کمی بزرگتر میشد شهرداری برای اسمگذاری کوچه عمیقاْ دچار مشکل میشد.
همه سوسکهای مستراح
گه میخورند
خوشند
و هیچکدام
گه اضافی نمیخورند
دوست داشتن تو اما
گه اضافی است
من هم که رژیم دارم
پس بیا
باز با هم بخوابیم
و به هیچ چیز فکر نکنیم
رفقا
آخرین اخبار را شنیدهاید؟
به کون لقتان خندیدهاید
ناجی ما
به گا رفتهاست
لنگهای آرمان ما
هوا رفتهاست
ما اما
از دیدگاهی صرفاْ ذهنی
به الکل و استمنا
معتاد شدهایم
آی آسپرین من
عشق دیرین من
بیا سردردهایم را تخفیف بده
مرا خوش کن
یا برای اماله زندگی
به من قیف بده
روح من
در من حلول کن
قدیس من
در من دخول کن
تکانم بده
دستهای عاشقت
که هنوز رطوبت مرا دارد
نشانم بده
نانم بده
آنم بده
جانم بده
به نظر تو...
نه
نظر نده رفیق
من برای خوب شدن
برای خوب شکل گرفتن
نظرات تو را
تراشیده میشوم
پاشیده میشوم
شاشیده میشوم
هر که هستی باش
جه فرق میکند
من از تو بهترم
خوشلباستر
خائنتر
اگر نگویی
ما هر دو با هم پهن میشویم
لولهمان میکنند
لوله میشویم
گلوله میشویم
جناب سرکار
تفنگت را بیار
و این خشاب را که من دارد
توی آن بگذار
من باید شلیک شوم
به دهان هر معترضی
به مغز هر متفکری
به ماتحت هر کثافتی
نجاتم بده
از این زیر
از این وزیر
مرا بالا ببر
مرا تا حق تعالی ببر
مرا حتی تا سدرهالمنتهی ببر
ناجی من
مرا بیرون بکش
از این آش شله قلمکار
در چهارسوق بازار
بزن تار
بزن تار
بزن تار
بگشای در که باغ و گلستانم آرزوست
بیدار میشوم
تو در کنارم
نیستی
من دلم میپیچد
من
زیر دلم نمیپیچد
درد
یادم میاندازد
باید چیزی را
جایی بگذارم
جداْ؟
نه
به زحمتش نمیارزد
رحمت با تو خوابیدن
در تو خوابیدن
در تو تابیدن
آهای
یکی بیاید
و مرا
در یک سطل آب سرد بگذارد
تا آرام بگیرم
تا آرام بمیرم
بکش بیرون رفیق
ما زیریم
ما ریزیم
ما مریضیم
ما از لبه پارچ زندگی میریزیم
میریزیم
میریزیم
منتهی الامال من
چیزی است که دوست دارم
هر روز آن را بمالم
و بمالم
و بمالم
اما کابوسهایم
سرشار شده ار بوسههایی
که یکی میدهد
به یکی دیگر
به زور
ریقم در آمده
از تزریق
و کمرم خرد شده
زیر بار فشار
من به غایط سرخوشم؛ حتی به بول
به من بده رفیق
سنگین
رنگین
غمگین
باده ناب
درد شراب
تصور کن
تو خلق شدهای
برای ارضای من
محض رضای من
من
تو را دوست دارم
بیشتر از دستم
من شنا خواهم کرد
در آب لب و لوچهات
که ریزان است
من استمنا خواهم کرد
با تصور سینههایت
که آویزان است
دست بسته
پا شکسته
خسته
من خودم را گول میزنم
و روح کثافتم را میکشانم
به تباهی
به لایتناهی
تو ارضا میشوی
بنفش٬ آبی٬ قرمز٬ سبز
و چشمهای من
سیاهی میرود
برف میبارد
تو میباری
خرابم کن
خرابتر
از این که هستم
از این که پستم
از این که
مستم
بیا
دستهایم را بگیر
دستمالم را بگیر
فالم را بگیر
حتی
اگر دوست داری
حالم را
بگیر
تو بر من ببار
ای یار
ای بار
ای آوار
تو بر من ببار این بار
تو که میدانی
تو که میخوانی
تو که میرانی
میمیرانی
مشکل من
همشکل بودن توست
با اجداد بیناموسم
که بیدریغ
سوار زنهایشان شدهاند
با من باش
اما یواش
من زن تو نیستم
برده تو
ارده تو
مرا با شکر بخور
پیش به سوی اگزیستانسیالیسم
من مسوولیتپذیرم
و ترکاندن تو در یک نیمهشب بارانی
انتهای آرزوی من است
رفیق
مادرجندهها را بیخیال
من
انحطاطم را
آغاز کردهام
من
کتاب آفرینش را
باز کردهام
من
این آهنگ قدیمی را
ساز کردهام
- عزیزم
من
برای با تو بودن
ناز کردهام
- خفه شو کثافت آشغال
فکر کردی من کیم؟
من آغوشم را
فقط برای تو باز کردهام
من باز کردهام
من ناز کردهام
دراز کردهام
کردهام
روی بنما و وجود خودم از یاد ببر
خارم را بخار
مالم را بمال
جانم را درآر
بال در بیار
تا اینجا بپر
من با تو هستم
تا ته٬ تا آخر
تو بی من مباش
در ماتحت خر
میخندم اما
تو احمق نباش
تو باور نکن
تو بر من بشاش
من تو را دیدم
در خوابهایم
من ریده بودم
در خوابگاهم
من گاه گاهم
از جنس کاهم
میخورد پایت
در آبگاهم
پایت را واکن
دهان را بگشا
چشم بر هم نه
بگو
نه
دیگر نه
سکوت
طی تفکرات مخربی که هر از گاهی می یاد سراغم به این نتیجه رسیدم که اکثر زنها اگه بعد از ازدواج یه غلتهایی (سر و گوششون در حد ضعیف و قوی،فرقی نمیکنه، بجنبه )بکنن به نزدیکترین دوستشون هم نمیگن،مگه اینکه از جنس خودشون باشه،چون خودشون میدونن دارن یه غلتی میکنن!
ولی اکثر مردایی که بعد از ازدواج یه غلتایی میکنن(توضیحات بالا)حتما"با آب و تاب بیشتر برای دوست وآشنا هاشون تعریف میکنن چون نه تنها فکر نمیکنند که دارن یه غلطی میکنند تازه باعث افتخارشون هم هست...متاسفم ولی نمی دونم برا کی!!!
بی ربط:
۱ـفیلم سنتوری را دیدم!
۲ـ دارم کتاب میخونم،تا این لحظه ۱بخش از کتاب نقاشی ایران را خوندم!
امروز دوشنبه والان ساعت ۱۰:۳۵ دقیقه صبح هست هوا کلی سرد شده وبرف اونقد
اومده که همه جا سفیده سفیده وای که چه حالی میده اگه مریض نبودم ویه کم حالم
خوب بود میرفتم ویه آدم برفی گنده می ساختم .
اینم نمایی از حیاط خونمونه حال کنین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
با قلمی به رنگ سبز و با دلی به رنگ آبی می نویسم از تو که بهترینی ..... می نویسم از آن قلب مهربانت ، از آن چهره ماهت ..... می نویسم از تو که همان فرشته نجات این قلب شکسته منی ..... می نویسم از تو که برایم بهترینی عزیزم ..... با چشمهای خیس می نویسم که مرا تنها نگذار و با دلی پر غرور می نویسم که تا آخرین لحظه نفسهایم ، هم نفس تو هستم ..... چه لحظه زیبایی بود لحظه ای که ما بهم رسیدیم و آنگاه که دست در دستان هم گذاشتیم در کنار دریا ایستادیم و لحظه غروب خورشید را دیدیم..... آن لحظه را با دنیا نیز عوض نخواهم کرد تنها کافی است لحظه های سخت زندگی ام را با نام تو آغاز کنم آنگاه آن لحظه های سخت برایم چه آسان می شود ! می نویسم از تو که هیچکس به زیبایی تو برایم نیست و هیچکس به جز تو لایق این قلب پر احساس من نیست .... ! با قلمی به رنگ سبز ، با احساسی به رنگ آبی ، با آرامش عاشقانه می نویسم از تو که بیشتر از همه کس و همه چیز دوستت دارم عزیزم و بر قلب پاک تو بوسه می زنم و تا ابد کنارت می مانم |
سال ۱۳۳۶
دختر خونواده همراه با مادرش کنار حوض روی تخت چوبی نشسته اند و یک ظرف هندوانه قرمز جلوی شون است. دختر خونواده برای دختر همسایه تعریف می کنه: آره زری جون، داداش فرمونم وقتی شنید این پسر لاغرمردنی به من متلک گفته همچین زدش که به سوسک می گفت خرس قطبی. تازه خود داداشم هم گفته می خواد برام یه شوهر خوب پیدا کنه.
مادر دختر می گوید: خدا سایه مرد را از سر هیچ خونه ای ورنداره!
سال ۱۳۴۶
پدر خونواده با عصبانیت وارد اتاق می شه و پس از آنکه کمی جَنَم رو کرد و چهار تا کاسه کوزه را زد شکست، فریاد می زنه: دختره چشم سفید حالا واسه من دانشگاه قبول میشه... چشمم روشن... مردم از فردا نمی گن آقا رضا غیرتِ تو شکر؟ هیچی دیگه ولش کن فردا می خواهد شلوار مدل برمودایی و مانتوی بدن نما بپوشه و نوبل صلح هم بگیره... زن اگر اجنبی ها بهش نوبل صلح بدهند مردم چی می گن؟
مادر خونواده با لحن التماس آمیز می گه: مرد، حالا چرا شلوغش می کنی؟ نوبل و برمودا چیه؟ دخترمون فقط دانشگاه قبول شده، همین... این قدر سخت نگیر...
بالاخره با اصرارهای مادر، پدر قبول می که دخترش به دانشگاه بره. وقتی پدر قانع شده سیگارش را روشن می کنه و مادر می گه: مرد، خدا سایه تو را از سر ما کم نکنه!
سال ۱۳۵۶
فریادِ مردِ خونواده تمام کوچه را پر می کنه: چی؟! می خواد بره سرِ کار؟! یعنی من این قدر بی غیرت شدم که دخترم بره سر کار و پول بیآره تو خونه؟ پس من اینجا هویجم؟ مگر این که بابت این بی آبرویی از روی نعش من رد بشین...
کسی از روی نعش مرد خونواده رد نمی شه ولی دختر خونواده هم چند ماه بعد با وجود غرغرهای پدرش بالاخره سر کار می ره. صدای مادر خونواده به گوش می رسه: مرد، خدا تو را برای ما حفظ کنه!
سال ۱۳۸۶
مرد خونواده: آخه خانم این چه وضعیه؟ روز اولی که اومدم خواستگاریت، گفتم دلم نمی خواد زنم از این مانتوها بپوشه و آرایش کنه، گفتی دوره این اٌمٌل بازی ها گذشته، ما هم گفتیم چشم! بعد گفتی اگر خونه خریدی به جای مهریه خونه را به نامم کن، گفتم چشم! اون اول حق طلاق را هم از ما گرفتی، حالا هم می گی بشینم توی خانه بچه داری کنم؟
زن: عزیزم مگه چه اشکالی داره؟ مگه تو ماهی چقدر حقوق می گیری؟ تمام حقوقت هم بابت کرایه تاکسی، خرج ناهار خودت و مهد کودک بچه و جریمه ماشینت می ره. حالا اگر بشینی توی خانه و از بچه نگه داری کنی هم خرجمون کم می شه هم بچه مون وقتی بزرگ شد از کمبود محبتِ پدر و مادر رنج نمی بره... آفرین عزیزم ... خدا سایه ات را (فعلا) سر ما نگه داره...
سال ۱۴۸۶
زن خونواده: عزیزم تو که انقدر فسیل نبودی. مثلا توی دوستات به روشن فکری معروفی. آخه چه اشکالی داره؟ این همه سال ما زن ها بچه دار شدیم حالا به کمک علم چند وقتی هم شما مردها از این کارها بکنید. اصلا مگر نمی گفتی جد بزرگت همیشه می گفته: چه مردی بود کز زنی کم بود؟
پس از مقداری بحث منطقی مرد بالاخره قبول می کنه و نه ماه بعد وقتی بچه بغل وارد خانه می شوه زن با عشوه می گوه: مرد ... یعنی سایه تو تا کی بالای سر ماست؟
سال ۱۵۸۶
چند تا مرد دور هم نشسته اند و در حالیکه سبزی پاک می کنند آهسته مشغول تبادل نظرند.
- آره... می گویند هدف این جنبش بازگرداندن حق و حقوق ضایع شده مردهاست...
- حق با آقا جمشیده... ببینید این زن ها چقدر از ما سواستفاده می کنند؟ تا وقتی خونه بابامونیم باید آشپزی و بچه داری و اینها را یاد بگیریم و توسری بخوریم، بعدش هم بدون مشورت زنمون می دن و زنمون هم مارا استثمار می کنه...
- خب می گفتم... اسم این جنبش سیبیلیسم است و...
در این حال با ورود خانم یکی از آنها بحث به زیاد بودن گِل سبزی کشیده می شه! زن می گه: خدا سایه شما مردها را از سر سبزی ها کم نکنه!
سال ۱۶۸۶
رادیو، موج FM، شبکه پیام (صدای یک خانم)
بااعلام ساعت نه شب شما خانم های عزیز را در جریان آخرین اخبار رسیده قرار می دهم. به گزارش خبرگزاری بانوپرس دقایقی قبل سایه آخرین نمونه نادر از جنس «مرد» از روی کره زمین محو شد! پس از پایان عمر این آخرین بازمانده از شاخه زینتی مردها از این پس نام این موجودات را فقط در کتاب های تاریخ می توان پیدا کرد. ساعت 9 و 15 دقیقه با خبرهای جدیدی در خدمت شما خانم های عزیز خواهم بود. دینگ دینگ
1.هر پسری فقط یه دوست دختر داشت(و از اونجایی که من هنوز بر این نکته اصرار دارم که آمار تعداد دختران از پسران بیشتره،سر تعداد کثیری از دختران بی کلاه می مونه و لذا جنگ جهانی سوم بین دختران اتفاق می افتاد).
2.هر پسر هفته اول آشنایی با یه دختر به خواستگاریش می رفت(لذا دوران خوش دوستی و
استرس های قرار ملاقات از بین می رفت).
3.فشار بر روی دختران برای قبول شدن در دانشگاه به شدت افزایش می یافت.
4.بوی ترشی کشور رو بر می داشت (لذا مشکلات زیادی برای شهرداری پیش می یومد).
5.ازدواج برای دختران تبدیل به آرزو و رویای شبانه می شد.
6.برای گرفتن گل از دست عروس در عروسی خون و خونریزی راه می افتاد.
7.مانتو ها تنگ تر،جوراب ها کوچیک تر،شلوارها کوتاه تر و روسری حذف می شد.
8.شوهر مثل قند و پنیر کوپنی می شد و صف های طولانی برای گرفتن آن به وجود می اومد.
* پس به این نتیجه می رسیم که پسر ها همین طور بی جنبه باقی بمونن هم برای دخترا بهتره
هم برای تمدن و جامعه بشری
درپی کسب رتبه ی 1 توسط یانگوم او اظهار کرد در زمانی که زیر نظر پزشک شین درس میخوانده از کتاب های فیزیک 2 و شیمی عمومی گاج استفاده می کرده است. (گروه آموزشی جوکار)
آیا میدانید 3 نفر اول کنکور گروههای انسانی، ریاضی و تجربی از سس سالاد مهرام استفاده میکردند؟!
ایرانسل عشق را تکمیل می کند: عشق را با ایرانسل معنی کنید (روابط عمومی MTN ایرانسل( باز هم تحول... باز هم نوآوری... پزشکان ایرانی با پیوند زدن رگ غیرت به یک هموطن رشتی بازهم حماسه آفریدن! از ترکا می پرسن به مادر امام زمان چی میگن؟ میگه: بستگی داره اگه پایین شهری باشه، ننه حجت. اگه وسط شهری باشه مامان مهدی. اگه بالا شهری باشه خانم عسکری!
قابل توجه آقایان:
با توجه به در نظر گرفتن قیمت جدید سکه دیه از مهریه ارزانتر است..
حالا تصمیم با شماست
سال ۱۳۲۰ محمد رضا شاه کنار قبر کورش:
ای کورش، آسوده بخواب که ما بیداریم
سال ۱۳۸۶ احمدی نژاد کنار قبر کورش:
کورش پاشو من ریدم......
مراحل ازدواج:
اول از بس دوسش داری میخوای بخوریش
بعد عادی میشه
چند سال بعد پشیمون میشی که چرا نخوردیش
در نیمه شبها با دقایق رایگان ایرانسل مخ عزیزانتان را کاملا بزنید!
احساس میکنم دلم میفهمد حال آن عاشقی که معشوقش از کف رفته و او حتی نام معشوق را ، برزبان راندنش ، جایز نیست .
و آن معشوقی که با مردی غیر از عاشق ، پیمان بسته ، در آغوش بیگانه ای به عاشق می اندیشد .
و آن عاشقی که با خود سخت می اندیشد که به معشوق ِِ به خانهء بخت رفته اش ، نیندیشد .
دلم می سوزد برای مرد مجردی که می اندیشد کاشکی عاشق می بود
و آن مرد متاهلی که می اندیشد کاشکی هرگز عاشق نمی شد .
آن دختری که در بستر تنهائی خویش ، در آغوش آن مرد رویائی , بودنش را مجسم می کند .
و آن زن پا به سن گذاشته که در مبارزهء با زمان ، به قیمت خیانت حتی ، به عیش ِ بی حصار می اندیشد .
آن مادر زیبا روی ِ تهیدست ِ بی پروا ، که تنش را به نان صغیرانش می فروشد .
یا آن دخترک زشت روی ، که آنقدر می ماند تا دلش در حسرت مطلوب و محبوب بودن ، در سینه بپوسد و یا برای فرار از فشار ِ جنون ، تن به هر بی سر و پا به رایگان بسپارد .
من دلم می سوزد برای آن مردم فریبی که از حقیقت برای موجه جلوه دادن باطل بهره می گیرد آنروز که مردم ِ کوچه و بازار ، نقاب از چهره اش برمی گیرند و طناب دار بر گردنش می نهند .
و آن خوشخیالی که میان آرزوها و واقعیت زندگیش ، دنیائی فاصله هست و او مشغول ِ مقایسهء مدام ِ رقمهای بلیط بخت آزمائی .
احساس میکنم دلم میفهمد حال آن شاگرد تنبلی که همیشه مورد سرزنش معلم و همشاگردی هایش قرار می گیرد و نمی داند که وجودش چقدر برای زرنگ تر بودن دیگران حیاتی ست .
و آن بزهکار جاهل و غیرتی و سرخوش ، که همچون برگهای جوان سرزده از کندهء قطور ِ پوسیده و کرم افتاده ای ست و نگاهش هنوز در نگاه ِ متبسم دختری سیه چشم و سپید موی ، گره نخورده است .
یا آن دیگری که با زنان بسیار خوابیده اما با یکی شان حتی یکبار ننشسته .
و آن مردمی که سرنوشتشان ، به دست پر توان خود ، رقم نمی خورد ، بلکه به رسم سنت از پدر برایشان به ارث می رسد و یا دست هاشان ناتوان است یا که مصلحت دیگران در آن است .
و آن پیرمرد فرتوتی که مجال چشیدن ِ طعم خوش ِ بسیاری از نعمتهای الهی را هرگز نیافته است .
یا آن بیمار طاعونی مطرود و بی گناه که شرنگ درد می نوشد و مرگش فرا نمی رسد .
و یا آنکس که وسعت خوبی هایش را اطرافیانش درک نمی توانند کرد .
یا مردی که ناموسش در آستانهء فرو غلتیدن به پلشتی دامان است و در رگهای غیرت او ، معجون ِ چای ِ سرخ ِ تازه دم ، دود غلیظ سیگار ِ بی فیلتر و نشئهء رخوت انگیز ِ تریاک ، در جریان .
من دلم می سوزد . . .
من دلم می گیرد . . .
. . . و برای . . .
. . . و برای . . .
. . . آری آری ، داستان بسیار است .
۱-از عشق نباید نوشت:
رفتم سراغ آهنگ هایی که نزدیک به یکساله اونا رو گوش نکردم.همشون خاطره ان.امروز
که داشتم گوش می کردم رسیدم به .... . همون چیز دیگه.بی خیال اصلا.به این نتیجه
رسیدم که دیگه نباید از وابستگی هام چیزی بگم.
مگه مریضم؟دارم فکر فردا پس فردا رو می کنم که باید به یکی جواب پس بدم که اینارو در
مورد کی نوشتم.دخترها رو که نمیشه کنترل کرد.فضو... . نه ببخشید.چیزن.کنجکاون.واسه
همین حتما یه روزی این دلنوشته ها دردسرساز میشن.
۲-نمی خوام نمیشه دیگه بی تو اینجا زنده باشم:
وسوسه شدم.تو پست قبلیم نوشتم که قضیه ی احمدی نژاد پیش اومد.اعتراف می کنم
رسما وسوسه شدم تا برم سراغ وبلاگ سیاسی ام و فعالش کنم.دارم مقدمات ادامه ی
فعالیتم رو فراهم می کنم.
خیلی وقت بود سراغش نرفتم ولی نمی تونم در برابر این مسائلی که داره پیش میاد ساکت
بمونم و دوری از وبلاگ نویسی سیاسی رو تحمل کنم.هر چی باشه قدمت اون وبلاگ حتی
از وبلاگ بیا تو هم بیشتره.
۳-رفیق خوب روزها:
دارم فکر می کنم که هیچکدوم از رفقام از راهنمایی تا الان که دانشگاهم تمام شده هیچکدومشون
اهل دخ-تر بازی و دوست بازی نبودن.یعنی انواع فسق و فجور از مش-روب تا مفعول رو داشتن
ولی اهل این یکی نبودن.
البته من که فوق العاده مثبت می باشم و هرگز لب به قلیـانشان هم نزدم چه برسد به این
مشــــروبات الکلـی و باز چه برسد به فاعل و مفعول و این حرفا.
۴-لیلی فقط تو قصه ست:
نگاه عاقلانه به مسائل عاشقانه خیلی سخته ولی دارم سعیم رو می کنم.الان نگاهم
حتی نسبت به هفته ی پیش عوض شد.چلچراغ مصاحبه ای داشت با افشین یداللهی
ترانه سرا که بعضی حرفاش در این مورد قشنگ بود:
اگه دیدیم کسی تصمیم گرفته دیگه با ما نباشه ما هم به تصمیمش احترام میذاریم و با
احترام جدا می شیم و اینو می پذیریم.باید متوجه بشیم این حرفا که اگه تو نباشی من
می میرم و جهان برام سیاه میشه و ... واقعیت نداره.چون ما زندگی می کنیم و عاشق
نفر بعدی میشیم و براش شعر میگیم و بعدی و بعدی.
نه ما برای کسی می میریم و نه کسی از عشق ما می میرد وگرنه تا الان نسل ترانه
سراهامون منقرض میشد!!!
۵-آی دی ام همچنان در حالت خاموش به سر میبره.
پارازیت:می خواستم کامنتدونی رو ببندم اما یک اعتراض اجازه نداد.
شش سال اوّل زندگی:
• گریه نکن
• شیطونی نکن
• دست تو دماغت نکن
• تو شلوارت پیپی نکن
• مامانت رو اذیّت نکن
• روی دیوار نقاشی نکن
• انگشتت رو تو پریز برق نکن
• دمپایی بابا رو پات نکن
• به خورشید نگاه نکن
• شبها تو جات جیش نکن
• تو کمد مامان فضولی نکن
• با اون پسر بیتربیته بازی نکن
• اسباببازیها رو تو دهنت نکن
• زیر دامن شمسی خانوم رو نگاه نکن
• دماغت رو تو لوله جاروبرقی نکن
۲- دوره ی دبستان:
• موقع رفتن به مدرسه دیر نکن
• پات رو تو جامیزی نکن
• ورقهای دفترت رو پاره نکن
• مدادت رو تو دهنت نکن
• به دخترهای مدرسه بغلی نگاه نکن
• تخته پاککن رو خیس نکن
• حیاط مدرسه رو کثیف نکن
• با دخترها شمسی خانوم ((دکتربازی)) نکن
• دست تو کیف بغل دستیت نکن
• تختهسیاه رو خطخطی نکن
• گچ رو پرت نکن
• تو راهرو سرو صدا نکن
• تو کلاس پچپچ نکن
• ATARI بازی نکن
۳- دوره ی راهنمایی:
• ترقّه بازی نکن
• SEGA بازی نکن
• جاهای بدبد فیلمها رو نگاه نکن
• موقع برگشتن از مدرسه دیر نکن
• تو کوچه فوتبال بازی نکن
• دست تو جیبت نکن
• با مامانت کلکل نکن
• تو کلاس صحبت نکن
• بعد از ظهر سروصدا نکن
• با دختر شمسی خانوم منچ بازی نکن
• اتاقت رو شلوغ نکن
• روی میز بابات کتابهات رو ولو نکن
• عکس لختی تماشا نکن
• با بچّههای بیادب رفت و آمد نکن
• جرّ و بحث نکن
۴- دوره ی دبیرستان:
• با کامپیوتر بازی نکن
• تو حموم معطّل نکن!!
• تقلّب نکن
• با دوستات موتورسواری نکن
• عصرها دیر نکن
• با دختر شمسی خانوم صحبت نکن
• با بابات دعوا نکن
• تو کلاس معلّمتون رو مسخره نکن
• تو خیابون دنبال دخترها نکن
• مردمآزاری نکن
• نصف شب سرو صدا نکن
• فیلم بد نگاه نکن
• وقتت رو با مجله تلف نکن
• چشمچرونی نکن
• با دوربین از دخترای مردم عکس برداری نکن!!!
• ِDJ بازی نکن
۵- دوره ی دانشگاه:
• رشتهای رو که دوست داری انتخاب نکن
• ۲۴ ساعته چت نکن
• سر کلاس درس غیبت نکن
• با دختر شمسیخانوم دل و قلوه ردّ و بدل نکن
• خیابونها رو متر نکن
• تو سیاست دخالت نکن
• با دخترهای مردم هر کاری دلت خواست نکن
• شب برای شام دیر نکن
• با مأمور پلیس کلکل نکن
• چراغ قرمز رو عشقی رد نکن
• موبایلت رو Reject نکن
• استادت رو اُسگل نکن
• حذف پزشکی نکن
• آستین کوتاه تنت نکن
• همه رو دودره نکن
با تلفون زیاد صحبت نکن •
• همه رو دودره نکن
۶- دوره ی سربازی:
• موهات رو بلند نکن
• روت رو زیاد نکن
• از اوامر سرپیچی نکن
• فرار نکن
• با اسلحه شوخی نکن
• غیبت نکن
• به آینده فکر نکن
• درگیری ایجاد نکن
• به فرمانده بیاحترامی نکن
• غیر از خدمت به هیچ چیز دیگری فکر نکن
• با رئیس عقیدتی جرّ و بحث نکن
• اعتراض نکن
• با دختر شمسی خانوم نامهنگاری نکن
• از تلف شدن وقتت ناله نکن
• از آشپزخونه دزدی نکن
۷- دوره ی شوهر بودن:
• با زنت شوخی نکن
• زنت رو با دختر شمسی خانوم مقایسه نکن
• به زنت خیانت نکن
• با دوستانت الواتی نکن
• تو Orkut خودت رو Single معرفی نکن
• به زنهای دیگه نگاه نکن
• موبایلت رو قایم نکن
• از عکسهای قبل از ازدواجت نگهداری نکن
• پولت رو خرج دوستات نکن
• رفتار دوران مجرّدی رو تکرار نکن
• غیر از زندگی مشترک به هیچ چیز فکر نکن
• ریسک نکن
• بدون اجازهء زنت هیچ کاری نکن
۸- دوره ی پدر بودن:
• بچّه رو تنبیه نکن
• به بچّه بیتوجّهی نکن
• بچّهت رو با بچّههای دیگه مقایسه نکن
• به بچّه توهین نکن
• بچّه رو از بازی منع نکن
• بچّهت رو به کتک زدن بچّهء دختر شمسی خانوم تشویق نکن
• با بچّه کلکل نکن
• بچّه رو محدود نکن
• بچّه رو از جنس مخالف دور نکن
• به مادر بچّه بیتوجّهی نکن
• بچّه رو به هیچ چیز مجبور نکن
• آزادی بچّه رو محدود نکن
• به حلالزاده بودن بچّه شک نکن
• از خواستهای بچّه چشمپوشی نکن
• جلوی بچّه با مادر بچّه ... نکن
۹- دوره ی پیری:
• برای بچّههات مزاحمت ایجاد نکن
• نوههات رو لوس نکن
• با پیرزنهای دیگه معاشرت نکن
• به خاطراتت فکر نکن
• پولت رو خرج نکن
• هوس جوونی نکن
• غیر از آخرتت به هیچ چیز فکر نکن
• با زنت بیوفایی نکن
• از رفتن به خانهءسالمندان احساس نارضایتی نکن
• لباس شاد تنت نکن
• به بیوه شدن دختر شمسی خانوم توجّه نکن
• تو وصیتنامه، هیچکس رو فراموش نکن
• از گذشته ناله نکن
• به هر کی رسیدی، نصیحت نکن
• به آینده فکر نکن
۱۰- دوره ی پس از مرگ !
• حالا دیگه دورهء نکن تموم شد! حالا هر کاری دلت میخواد بکن...
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...ولی فقط با روح دختر شمسی خانوم کاری نکن!!!
چهار شمع به آرامی می سوختند...
محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.
اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد.
فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم
و بعد خاموش شد. » شمع دوم گفت: « من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رغبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم . » حرف شمع ایمان که تمام شد ،نسیم ملایمی وزیدو آن را خاموش کرد. وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه کفت: « من عشق
هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را
نمی فهمند، آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند
و عشق بورزند. »پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد .
کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند.
گفت: « شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید،
پس چرا دیگر نمی سوزید؟» چهارمین شمع گفت: « نگران نباش
تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را
روشن کنیم من امید هستم. » چشمان کودک درخشید،
شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد.
بنابر این شعله امید هرگز نباید خاموش شود.
ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و
عشق را در وجود خود
حفظ کنیم...
امشب تمام حوصله ام را
در یک کلام کوچک
در "تو"
خلاصه کردم:
ای کاش می شد
یک بار
تنها همین
یک بار
تکرار می شدی!
تکرار...
" و قاف حرف آخر عشق است
آن جا که نام کوچک من آغاز می شود. "
دستم را گرفت در دستانش و خیره نگاهم کرد و گفت:
- می آیی قایم باشک بازی کنیم؟
با ترس لبخندی زدم یعنی که باشد ...
و هردو به خرگوشی این دلِ کوچک خندیدیم
چشم گذاشتم و شروع کردم به شمردن
1.... بیایم ؟ سکوت ...
1000...بیایم ؟ باز هم سکوت...
10000...بیایم؟
سکوت
سکوت
سکوت
....
وقتی چشم باز کردم
او برای همیشه رفته بود...
دوباره این یارو ، احمدی نژاد را می گم راه افتاده به اسم سفر استانی، حرکات نمایشی خودش را شروع و هر جا می رسه یک سری مهملات بهم می بافه ، آنقدر حرفها پوچ و نسنجیده است که رسانه های حامی آن نیز سانسور می کنند.
بعد از اینکه اعتماد ملی از قول او تیتر زد که " اطلاع موثق دارم مردم دنیا خسته اند" آنهم در کنار عکس بی نظیر بوتو که مردم به شورش بر علیه مشرف فرا می خواند.امروز برخی سایتها بخش سانسور شده حرفهای او را برملا کرده اند که مخالفان شیوه رفتاری اش را بزغاله خطاب کرده است.
واقعا" خجالت آوره ، مردک اسم خودشو گذاشته رئیس جمهور و هر چه به دهنش میاد می گه ، بزغاله اون 17 میلیون آدم نفهمی بودند که بهش رای دادند. همان کسانی که امروز شرم دارند که بیان کنند که به کی رای داده اند. بزغاله همونهائی هستند که نفهمیده هر بلائی سرشان میاد سر می جنبانند و تصدیق می کنند
ببخشید تند رفتم....
میدانی زندگی چه بد شده همه دنبال کسی میگردند که بتوانند با اون رابطه جنسی برقرارکنند در نتجه پسرها تن به ازدواج نمی دهند خیلی از دخترها اجازه در نتجه چرا پسر ها ازدواج کنند
خیلی از دخترها فقط به خهطر وضع مالی پسا ازواج میکنندوهمچنین پسر ها بخاطر اینکه وضع مالی پدر دختر خوب است حاضر میشوند با دخترشان ازدواج کنند
زیباترین هدیه از یک دوست | |
برای دل بریدن از تو تا دلت بخواد بهانه دارم
ولی برای بخشیدنت تنها یک دلیل ساده:
دوستت دارم
به قیمت زیر پا گذاشتن یک دنیا بهانه
11 سپتامبر
برنامه (wordpad) را باز کنید وشماره هواپیمائی رو که روز 11 سپتامپر به برجهای دوقلوی نیویورک برخورد کرده را وارد کنید (Q33NY) !!!! حالافونتشوبه "wingdings" عوض کنید
حالا چی میبینی؟
یادت نره حتماً از فونت بزرگ استفاده کنی
Q33NY
شکل بالا رو خواهید دید.
بعد از اینکه تست کردی نظرت رو بگو.
خوش باشین.
تق تق تق ...مهان متولد شده بود،اما اینجا هوایی برای نفس کشیدنش نداشت،از زور بی هوایی کبود شده بود،ضربه ها یکی یکی به پشتش می خورد تق تق تق...،یه چیزی گلوش رو فشار می داد هنوز،شاید یه فریاد که زبونی برای گفتنش نداشته. صدای تق و تق داشت خاموش می شد و مهان ما هم...
آسمون اذن فریاد زدن داد:
بخوان به نام پروردگاری که تو را آفرید بخوان...
و من خواندم، ترانه ی هستی را:
ربی ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق واجعلنی من لدنک سلطانا نصیرا
حالا که پا به زمین می ذارم قلبم در تسخیر تو باشه،و یارم تو باش...
و...
خدا خندید.
خدایا مهان رو به تو سپردم،رحم کن و آغوشت رو برایش باز کن.
عشق چیزی است
بیشتر از هر چیزی
داشتنش را دوست داریم
و بیشتر از هرچیزی
دادنش را دوست داریم
وهیچ کس درنمی یابد
که عشق همان چیزی است
که همواره داده می شود
وپذیرفته نمی شود.
سوار تاکسی شدم و روی صندلی عقب کنار مردی که کیف سامسونت بزرگی روی پایش گذاشته بود نشستم.
کمی جلوتر یک نفر دیگر هم سوار و تاکسی تکمیل شد. خیابان مثل همیشه شلوغ بود و ماشین ها به کندی حرکت می کردند.
یاد کارهایی افتادم که باید انجام می داد. در ذهنم شروع کردم به مرتب کردن برنامه ها و قرارهایم...
صدای زنگ موبایل راننده تاکسی بلند شد و رشتۀ افکارش را پاره کرد.
راننده: "الو؟ سلام. خوبی آقا؟... ممنون. بعله... بعله، (با خوشحالی) هفتۀ پیش فارغ شد... الحمدالله... بعله... دو قلو!... باور کن! دو تا دختر! ما که اصلا فکرشم نمی کردیم... بعله خوبن، الحمدالله. والله نه هنوز (با صدایی غصه دار)... هنوز مرخص نشده... راستش چی بگم؟... نه، مساله این نیست... با تو که رودربایستی ندارم، راستش پول بیمارستان رو ندادم هنوز... یعنی... چطور بگم؟... (اشک در چشمهایش حلقه می زند) ندارم که بدم... تا ندم نمیذارن مرخص بشه... راستش هزینۀ بیمارستان خیلی شد، تو که بهتر می دونی وضع ما چطوریه... (بغض می کند)... نمی دونی مادر زنم چه چیزهایی که بهم نمی گه... خب حق هم داره... (گریه اش می گیرد) من دلم برای خانومم می سوزه... اون بیچاره چه گناهی داره که باید این وضع رو تحمل کنه... باورت می شه چهار روزه ندیدمشون؟ شب و روز مسافرکشی می کنم بلکه پول بیمارستان جور بشه... (چند لحظه سکوت. اشکهایش را پاک می کند)... نه، ممنون. خودم یه کاریش می کنم... می دونم می دونم... نه تو خودتو به زحمت ننداز... هر طور شده جورش می کنم... مرسی زنگ زدی... ببخشید ناراحتت کردم... قربانت... حتما... خداحافظ.
راننده گوشی را می گذارد و به سرعت با گوشۀ آستین اشکهایش را پاک می کند.
سکوت ناراحت کننده ای بر فضای کوچک تاکسی حکمفرما شده. مسافران که صحبت های او را شنیده اند عمیقاً در فکر فرو رفته اند... چه رنجی می کشد این مرد.
"مرسی آقا من همین بغل ها پیاده می شم... چقدر بدم خدمتتون؟"
"قابل نداره... ۲۰۰ تومن"
تاکسی می ایستد. من که روی صندلی نشسته بودم پیاده می شود. دست در جیب می کنم. یک دویست تومنی بیرون می آورم و به سوی راننده دراز می کند. یک تراول پنجاه هزار تومانی را بصورت تا شده زیر دویست تومانی پنهان کردم. راننده ابتدا لحظه ای مکث می کند و سپس با نگاهی تشکر آمیز آنرا می گیرد.
مرن خوشحال و راضی از کمکی که کرده به سمت پیاده رو می روم. امیدوارم که بقیۀ مسافران هم همینکار را بکنند البته در حد توانشون.
هر سه نفر دیگر هم تا جایی که می توانند به راننده کمک می کنند: هشت هزار، ده هزار و پانزده هزار تومن.
آخ! که چقدر این روزها دم از رفتن می زنی، طوری که هر جا قدم می گذارم به
کرات می شنوم زمزمه رفتنت را که همه چه نجواکنان در گوش هم میگویند.
خوب، اگر می خواهی بروی برو. مطمئن باش در شهر من دیگر رسم دلتنگی بر چیده شده است. برو، باکی هم نداشته باش از اینکه معنای عظیم دوست داشتن در دفتر خاطراتم رنگ ببازد و حقیر شود. اگر خسته ای از من برو، به تو حق میدهم چون این روزها همه خسته اند، همه بی حوصله و کلافه اند، همه در تلاطم روزمرگی پیوسته ی زندگی اسیرند. در شهر من دیگر کسی حوصله حدیث نفس گفتن هم ندارد چه رسد به آنکه حدیث دیگری بشنود، چه رسد به آنکه بخواهد عاشق شود و معشوق برگزیند!! نمان، رفتنت را بر ماندنت ترجیح میدهم، نه می خواهم به اجبار نگه دارمت و نه می خواهم به اکراه بمانی؛ زیرا رفته رفته هم خودت پوسیده تر می شوی هم مرا که دیگر تنم جای زخم تازه ای ندارد مجروحتر میکنی.
.
.
میدانی من هم اسیر شده ام و چند صباحی است که آسمان چشمانم بهاری است شاید اگر روزنه ای نور بیاید از بالا، آسمان دلم آبی شود و چشمانم پر از طراوت باران ...
راستی برو اینجا دیگر کسی دلتنگت نیست...!
چه سلامی چه علیکی!!!
میبینم که در پست قبلی فقط ۱ عدد کامنت داشتم در پست قبلیش هم ۰ تا
عیب نداره ....اصلا فکرش رو هم نکنید که من از نوشتن دلسرد شم ....نخیر
بچه ها من از این که دهنی کسی رو بخورم بدم میاد!!! چه کار کنم؟؟؟؟
دوستم امروز میگفت من و دوست دخترم با هم یه ایس پک خوردیم...من هم اینجوری شدم
فکرش رو بکن ۱ نی تفی و ۲ نفر
طغیان ... | |
از پاییز انتظار بیشتر از اینها رو داشتم! اما هنوز حالم آشفتس ... نمی دونم چه مرگمه ولی احساس می کنم تموم امیال و احساساتی که تا امروز سرکوبشون کردم درونم قیام کردن! یه جورایی حقم دارن بیچاره ها!!! ساخته شدن که استفاده بشن نه اینکه هر وقت خواست صداشون در بیاد با زور هزار کوفت و زهرمار سرکوب و خفشون کنم ... خیلی وقته با این روح و این جسم غریبه شدم ... تنها چیزی که این روزا حالم رو جا میاره نسیم خنک پاییزیه که صبحها تو پیاده رویم تا سرویس به صورتم می خوره شاید چون یاد دوران نوجونی میندازتم! غربت را نباید در الفبای شهر غریب جستجو کرد همین که عزیزت نگاهش را به دیگری فروخت تو غریبی جای هیچ گله و شکایتی نیست! وقتی وارد بازی قمار شدی ممکنه همه چیزت رو از دست بدی ... این قانون قماره ... سهم منم باختن تو این قمار بود ... |
یا پولدارشو یا بمیر (50 Cent)
این جمله با این که کوتاه و مختصر است اما تاثیر کاملا زیادی را روی جوانانی که به 50 علاقه دارند گذاشته است.برای مثال یکی از وحشتناکتین آنها این است که 6 پسر آمریکایی با 6 کلت کمری به طرف یک بانک رفته و قصد دزدی ار بانک را داشتهاند(3 نفر هم مردهاند) که البته موفق نمیشوند،بعد از دستگیری این شش جوان در بازجویی از آنها همهی آنها جمله 50 را سرمایه اولیه خود میدانستند.
ولی به نظر من که به معنای کمه کم ۲ تا پنی سیلین و یه هفته فین فین کردنه.
سلام به همه ترم اولی ها، شکوفه های باغ زندگی ، عزیزان دل من . می دونم که دل کوچیکتون مثل فنچ داره تاپ تاپ میزنه و ساعت 8 صبح روز اول مهر با سر وارد دانشگاه شدید، به چند نکته بسیار حیاتی توجه کنید تا روزگار مساعدتری در این مکان بسیار شریف (!!) داشته باشید:
1- سعی کنید بجای عبارت "آقا اجازه " از عبارت "ببخشید استاد " استفاده کنید!
2- هرگز شماره موبایل خود را روی دسته صندلی ننویسید، در غیر این صورت ممکن است بجای مریم ، تیمور گاو کُش با شما تماس بگیرد .
3- هرگز آمار دختر های کلاستون رو پیش مامانتون تعریف نکنید . چون دکتر گفته دمپایی برای مغز سر ضرر دارد.
4- اگرقصد دارید در خوابگاه زندگی کنید، ابتدا سعی کنید خوابیدن در زمستان با شوفاژ خاموش، درس خواندن در شب با قطعی برق و آرامش اعصاب در حین شنیدن موسیقی هوی متال را تمرین کنید.
5-به گفته یکی از مسئولان " سوء مصرف مواد مخدر در خوابگاه ها معضل بزرگی است" پس سعی کنید همیشه درست مصرف کنید !
6- اگر خیلی صفر کیلومتر هستید ویکی از تیکه (!) های کلاس از شما جزوه خواست هول نکنید . چون ممکنه بعد از دادن جزوه یه دفعه یادتون بیاد که فردا از همون درس امتحان دارید.
7- کپی کردن پروژه کار زشتیه. اما باید واقع بین بود ! همه ما گاهی مجبور می شویم کارهای زشت انجام دهیم.
8 - اگر داخل غذای سلف دمپایی ابری پیدا کردید، خیلی نا شکری نکنید چون ممکنه دفعه بعد دندون مصنویی پیدا کنید.
9- هرگز همسر آینده خود را به خوردن ساندویچ دعوت نکنید . اگر کردید برایش همبرگر نگیرید . اگر گرفتید لااقل پولش را حساب کنید . اگر نکردید بابت از دست دادن عشقتون خیلی ناراحت نشوید چون لااقل یک ساندویچ مجانی خورده اید!
10- اگر فسفر کافی ندارید داوطلب شدن برای تایپ کتاب در دست تالیف استاد میتواند گام مهمی در جهت پاس کردن درس باشد.