بیا تو

به دلت باید رجوع کنی بیای تو

بیا تو

به دلت باید رجوع کنی بیای تو

انقراض مردان نزدیک است مواظب باشید!!!!!!!!!

سال ۱۳۳۶

دختر خونواده همراه با مادرش کنار حوض روی تخت چوبی نشسته اند و یک ظرف هندوانه قرمز جلوی شون است. دختر خونواده برای دختر همسایه تعریف می کنه: آره زری جون، داداش فرمونم وقتی شنید این پسر لاغرمردنی به من متلک گفته همچین زدش که به سوسک می گفت خرس قطبی. تازه خود داداشم هم گفته می خواد برام یه شوهر خوب پیدا کنه.
مادر دختر می گوید: خدا سایه مرد را از سر هیچ خونه ای ورنداره!


 سال ۱۳۴۶

پدر خونواده با عصبانیت وارد اتاق می شه و پس از آنکه کمی جَنَم رو کرد و چهار تا کاسه کوزه را زد شکست، فریاد می زنه: دختره چشم سفید حالا واسه من دانشگاه قبول میشه... چشمم روشن... مردم از فردا نمی گن آقا رضا غیرتِ تو شکر؟ هیچی دیگه ولش کن فردا می خواهد شلوار مدل برمودایی و مانتوی بدن نما بپوشه و نوبل صلح هم بگیره... زن اگر اجنبی ها بهش نوبل صلح بدهند مردم چی می گن؟
مادر خونواده با لحن التماس آمیز می گه: مرد، حالا چرا شلوغش می کنی؟ نوبل و برمودا چیه؟ دخترمون فقط دانشگاه قبول شده، همین... این قدر سخت نگیر...
بالاخره با اصرارهای مادر، پدر قبول می که دخترش به دانشگاه بره. وقتی پدر قانع شده سیگارش را روشن می کنه و مادر می گه: مرد، خدا سایه تو را از سر ما کم نکنه!


 سال ۱۳۵۶

فریادِ مردِ خونواده تمام کوچه را پر می کنه: چی؟! می خواد بره سرِ کار؟! یعنی من این قدر بی غیرت شدم که دخترم بره سر کار و پول بیآره تو خونه؟ پس من اینجا هویجم؟ مگر این که بابت این بی آبرویی از روی نعش من رد بشین...
کسی از روی نعش مرد خونواده رد نمی شه ولی دختر خونواده هم چند ماه بعد با وجود غرغرهای پدرش بالاخره سر کار می ره. صدای مادر خونواده به گوش می رسه: مرد، خدا تو را برای ما حفظ کنه!


 سال ۱۳۸۶

مرد خونواده: آخه خانم این چه وضعیه؟ روز اولی که اومدم خواستگاریت، گفتم دلم نمی خواد زنم از این مانتوها بپوشه و آرایش کنه، گفتی دوره این اٌمٌل بازی ها گذشته، ما هم گفتیم چشم! بعد گفتی اگر خونه خریدی به جای مهریه خونه را به نامم کن، گفتم چشم! اون اول حق طلاق را هم از ما گرفتی، حالا هم می گی بشینم توی خانه بچه داری کنم؟

زن: عزیزم مگه چه اشکالی داره؟ مگه تو ماهی چقدر حقوق می گیری؟ تمام حقوقت هم بابت کرایه تاکسی، خرج ناهار خودت و مهد کودک بچه و جریمه ماشینت می ره. حالا اگر بشینی توی خانه و از بچه نگه داری کنی هم خرجمون کم می شه هم بچه مون وقتی بزرگ شد از کمبود محبتِ پدر و مادر رنج نمی بره... آفرین عزیزم ... خدا سایه ات را (فعلا) سر ما نگه داره...


 سال ۱۴۸۶

زن خونواده: عزیزم تو که انقدر فسیل نبودی. مثلا توی دوستات به روشن فکری معروفی. آخه چه اشکالی داره؟ این همه سال ما زن ها بچه دار شدیم حالا به کمک علم چند وقتی هم شما مردها از این کارها بکنید. اصلا مگر نمی گفتی جد بزرگت همیشه می گفته: چه مردی بود کز زنی کم بود؟
پس از مقداری بحث منطقی مرد بالاخره قبول می کنه و نه ماه بعد وقتی بچه بغل وارد خانه می شوه زن با عشوه می گوه: مرد ... یعنی سایه تو تا کی بالای سر ماست؟
 

سال ۱۵۸۶

چند تا مرد دور هم نشسته اند و در حالیکه سبزی پاک می کنند آهسته مشغول تبادل نظرند.
- آره... می گویند هدف این جنبش بازگرداندن حق و حقوق ضایع شده مردهاست...
- حق با آقا جمشیده... ببینید این زن ها چقدر از ما سواستفاده می کنند؟ تا وقتی خونه بابامونیم باید آشپزی و بچه داری و اینها را یاد بگیریم و توسری بخوریم، بعدش هم بدون مشورت زنمون می دن و زنمون هم مارا استثمار می کنه...
- خب می گفتم... اسم این جنبش سیبیلیسم است و...
در این حال با ورود خانم یکی از آنها بحث به زیاد بودن گِل سبزی کشیده می شه! زن می گه: خدا سایه شما مردها را از سر سبزی ها کم نکنه!

سال ۱۶۸۶

رادیو، موج FM، شبکه پیام (صدای یک خانم)
بااعلام ساعت نه شب شما خانم های عزیز را در جریان آخرین اخبار رسیده قرار می دهم. به گزارش خبرگزاری بانوپرس دقایقی قبل سایه آخرین نمونه نادر از جنس «مرد» از روی کره زمین محو شد! پس از پایان عمر این آخرین بازمانده از شاخه زینتی مردها از این پس نام این موجودات را فقط در کتاب های تاریخ می توان پیدا کرد. ساعت 9 و 15 دقیقه با خبرهای جدیدی در خدمت شما خانم های عزیز خواهم بود. دینگ دینگ

آقا بد میشه اگه پسرا با جنبه بشن !!!!!!!!!!!!

اگه پسرا با جنبه بشن :

1.هر پسری فقط یه دوست دختر داشت(و از اونجایی که من هنوز بر این نکته اصرار دارم که آمار تعداد دختران از پسران بیشتره،سر تعداد کثیری از دختران بی کلاه می مونه و لذا جنگ جهانی سوم بین دختران اتفاق می افتاد).

 
2.هر پسر هفته اول آشنایی با یه دختر به خواستگاریش می رفت(لذا دوران خوش دوستی و

استرس های قرار ملاقات از بین می رفت).

 
3.فشار بر روی دختران برای قبول شدن در دانشگاه به شدت افزایش می یافت.

 
4.بوی ترشی کشور رو بر می داشت (لذا مشکلات زیادی برای شهرداری پیش می یومد).

 
5.ازدواج برای دختران تبدیل به آرزو و رویای شبانه می شد.

 
6.برای گرفتن گل از دست عروس در عروسی خون و خونریزی راه می افتاد.

 
7.مانتو ها تنگ تر،جوراب ها کوچیک تر،شلوارها کوتاه تر و روسری حذف می شد.

 
8.شوهر مثل قند و پنیر کوپنی می شد و صف های طولانی برای گرفتن آن به وجود می اومد.

 
* پس به این نتیجه می رسیم که پسر ها همین طور بی جنبه باقی بمونن هم برای دخترا بهتره

هم برای تمدن و جامعه بشری

اینم یه چندتایی جک با حال!!!!!!!!!!!

درپی کسب رتبه ی 1 توسط یانگوم او اظهار کرد در زمانی که زیر نظر پزشک شین درس میخوانده از کتاب های فیزیک 2 و شیمی عمومی گاج استفاده می کرده است. (گروه آموزشی جوکار)

 

 

آیا میدانید 3 نفر اول کنکور گروههای انسانی، ریاضی و تجربی از سس سالاد مهرام استفاده میکردند؟!

 

 

 

 

ایرانسل عشق را تکمیل می کند:
در نیمه شبها با دقایق رایگان ایرانسل مخ عزیزانتان را کاملا بزنید!

عشق را با ایرانسل معنی کنید (روابط عمومی MTN ایرانسل(

 

 

 

باز هم تحول... باز هم نوآوری... پزشکان ایرانی با پیوند زدن رگ غیرت به یک هموطن رشتی بازهم حماسه آفریدن!

 

 

 

 

از ترکا می پرسن به مادر امام زمان چی میگن؟ میگه: بستگی داره اگه پایین شهری باشه، ننه حجت. اگه وسط شهری باشه مامان مهدی. اگه بالا شهری باشه خانم عسکری!

 

 

 

 

قابل توجه آقایان:

با توجه به در نظر گرفتن قیمت جدید سکه دیه از مهریه ارزانتر است..

حالا تصمیم با شماست

 

 

 

 

 

سال ۱۳۲۰ محمد رضا شاه کنار قبر کورش:

ای کورش، آسوده بخواب که ما بیداریم

سال ۱۳۸۶ احمدی نژاد کنار قبر کورش:

کورش پاشو من ریدم......

 

 

 

 

 

مراحل ازدواج:

اول از بس دوسش داری میخوای بخوریش

بعد عادی میشه

چند سال بعد پشیمون میشی که چرا نخوردیش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

احساس میکنم دلم بیشتر میخواد حال و روز آدمای اطرافمو درک کنم.

احساس میکنم دلم میفهمد حال آن عاشقی که معشوقش از کف رفته و او حتی نام معشوق را ، برزبان راندنش ، جایز نیست .

و آن  معشوقی که با مردی غیر از عاشق ، پیمان بسته ، در آغوش بیگانه ای به عاشق می اندیشد .

و آن عاشقی که با خود سخت می اندیشد که به معشوق ِِ به خانهء بخت رفته اش ، نیندیشد .

دلم می سوزد برای مرد مجردی که می اندیشد کاشکی عاشق می بود

و آن مرد متاهلی که می اندیشد کاشکی هرگز عاشق نمی شد .

آن دختری که در بستر تنهائی خویش ، در آغوش آن مرد رویائی  , بودنش را مجسم می کند .

و آن زن پا به سن گذاشته که در مبارزهء  با زمان ، به قیمت خیانت حتی ، به عیش ِ بی حصار می اندیشد .

آن مادر زیبا روی ِ تهیدست ِ بی پروا ، که تنش را به نان صغیرانش می فروشد .

یا آن دخترک زشت روی ، که آنقدر می ماند تا دلش در حسرت مطلوب و محبوب بودن ، در سینه بپوسد و یا برای فرار از فشار ِ جنون ، تن به هر بی سر و پا به رایگان بسپارد .

من دلم می سوزد برای آن مردم فریبی که از حقیقت برای موجه جلوه دادن باطل بهره می گیرد آنروز که مردم ِ کوچه و بازار ، نقاب از چهره اش برمی گیرند و طناب دار بر گردنش می نهند .

و آن خوشخیالی که میان آرزوها و واقعیت زندگیش ، دنیائی فاصله هست و او مشغول ِ مقایسهء مدام ِ رقمهای بلیط بخت آزمائی .

احساس میکنم دلم میفهمد حال آن شاگرد تنبلی که همیشه مورد سرزنش معلم و همشاگردی هایش قرار می گیرد و نمی داند که وجودش چقدر برای زرنگ تر بودن دیگران حیاتی ست .

و   آن بزهکار جاهل و غیرتی و سرخوش ، که همچون برگهای جوان سرزده از کندهء قطور ِ پوسیده و کرم افتاده ای ست و نگاهش هنوز در نگاه ِ متبسم دختری سیه چشم و سپید موی ، گره نخورده است .

یا آن دیگری که با زنان بسیار خوابیده اما با یکی شان حتی یکبار ننشسته .

و آن مردمی که سرنوشتشان ، به دست پر توان خود ، رقم نمی خورد ، بلکه به رسم سنت از پدر برایشان به ارث می رسد و یا دست هاشان ناتوان است یا که مصلحت دیگران در آن است .

و آن پیرمرد فرتوتی که مجال چشیدن ِ طعم خوش ِ بسیاری از نعمتهای الهی را هرگز نیافته است .

یا آن بیمار طاعونی مطرود و بی گناه که شرنگ درد می نوشد و مرگش فرا نمی رسد .

و یا آنکس که وسعت خوبی هایش را اطرافیانش درک نمی توانند کرد .

یا مردی که ناموسش در آستانهء فرو غلتیدن به پلشتی دامان است و در رگهای غیرت او ، معجون ِ چای ِ سرخ ِ تازه دم ، دود غلیظ سیگار ِ بی فیلتر و نشئهء رخوت انگیز ِ تریاک ، در جریان .

من دلم می سوزد . . .

من دلم می گیرد . . .

. . . و برای . . .

. . . و برای . . .

. . . آری آری ، داستان بسیار است .

حرفای دلم ، نصیحت ، هرز و بالاخره مزخرفات روزمره زندگیم!!!!!!

۱-از عشق نباید نوشت:

رفتم سراغ آهنگ هایی که نزدیک به یکساله اونا رو گوش نکردم.همشون خاطره ان.امروز

که داشتم گوش می کردم رسیدم به .... . همون چیز دیگه.بی خیال اصلا.به این نتیجه

رسیدم که دیگه نباید از وابستگی هام چیزی بگم.

مگه مریضم؟دارم فکر فردا پس فردا رو می کنم که باید به یکی جواب پس بدم که اینارو در

مورد کی نوشتم.دخترها رو که نمیشه کنترل کرد.فضو... . نه ببخشید.چیزن.کنجکاون.واسه

همین حتما یه روزی این دلنوشته ها دردسرساز میشن.

۲-نمی خوام نمیشه دیگه بی تو اینجا زنده باشم:

وسوسه شدم.تو پست قبلیم نوشتم که قضیه ی احمدی نژاد پیش اومد.اعتراف می کنم

رسما وسوسه شدم تا برم سراغ وبلاگ سیاسی ام و فعالش کنم.دارم مقدمات ادامه ی

فعالیتم رو فراهم می کنم.

خیلی وقت بود سراغش نرفتم ولی نمی تونم در برابر این مسائلی که داره پیش میاد ساکت

بمونم و دوری از وبلاگ نویسی سیاسی رو تحمل کنم.هر چی باشه قدمت اون وبلاگ حتی

از وبلاگ بیا تو هم بیشتره.

۳-رفیق خوب روزها:

دارم فکر می کنم که هیچکدوم از رفقام از راهنمایی تا الان که دانشگاهم تمام شده هیچکدومشون

اهل دخ-تر بازی و دوست بازی نبودن.یعنی انواع فسق و فجور از مش-روب تا مفعول رو داشتن

ولی اهل این یکی نبودن.

البته من که فوق العاده مثبت می باشم و هرگز لب به قلیـانشان هم نزدم چه برسد به این

مشــــروبات الکلـی و باز چه برسد به فاعل و مفعول و این حرفا.

۴-لیلی فقط تو قصه ست:

نگاه عاقلانه به مسائل عاشقانه خیلی سخته ولی دارم سعیم رو می کنم.الان نگاهم

حتی نسبت به هفته ی پیش عوض شد.چلچراغ مصاحبه ای داشت با افشین یداللهی

ترانه سرا که بعضی حرفاش در این مورد قشنگ بود:

اگه دیدیم کسی تصمیم گرفته دیگه با ما نباشه ما هم به تصمیمش احترام میذاریم و با

احترام جدا می شیم و اینو می پذیریم.باید متوجه بشیم این حرفا که اگه تو نباشی من

می میرم و جهان برام سیاه میشه و ... واقعیت نداره.چون ما زندگی می کنیم و عاشق

نفر بعدی میشیم و براش شعر میگیم و بعدی و بعدی.

نه ما برای کسی می میریم و نه کسی از عشق ما می میرد وگرنه تا الان نسل ترانه

سراهامون منقرض میشد!!!

۵-آی دی ام همچنان در حالت خاموش به سر میبره.

پارازیت:می خواستم کامنتدونی رو ببندم اما یک اعتراض اجازه نداد.

همش هی بهت میگن بکن نکن !!!!!!!!!!!! اینم شد زندگی؟

شش سال اوّل زندگی:
• گریه نکن
• شیطونی نکن
• دست تو دماغت نکن
• تو شلوارت پی‌پی نکن
• مامانت رو اذیّت نکن
• روی دیوار نقاشی نکن
• انگشتت رو تو پریز برق نکن
• دمپایی بابا رو پات نکن
• به خورشید نگاه نکن
• شبها تو جات جیش نکن
• تو کمد مامان فضولی نکن
• با اون پسر بی‌تربیته بازی نکن
• اسباب‌بازی‌ها رو تو دهنت نکن
• زیر دامن شمسی خانوم رو نگاه نکن
• دماغت رو تو لوله جاروبرقی نکن

۲- دوره ی دبستان:
• موقع رفتن به مدرسه دیر نکن
• پات رو تو جامیزی نکن
• ورقهای دفترت رو پاره نکن
• مدادت رو تو دهنت نکن
• به دخترهای مدرسه بغلی نگاه نکن
• تخته پاک‌کن رو خیس نکن
• حیاط مدرسه رو کثیف نکن
• با دخترها شمسی خانوم ((دکتربازی)) نکن
• دست تو کیف بغل دستیت نکن
• تخته‌سیاه رو خط‌خطی نکن
• گچ رو پرت نکن
• تو راهرو سرو صدا نکن
• تو کلاس پچ‌پچ نکن
• ATARI بازی نکن

۳- دوره ی راهنمایی:
• ترقّه بازی نکن
• SEGA بازی نکن
• جاهای بدبد فیلمها رو نگاه نکن
• موقع برگشتن از مدرسه دیر نکن
• تو کوچه فوتبال بازی نکن
• دست تو جیبت نکن
• با مامانت کل‌کل نکن
• تو کلاس صحبت نکن
• بعد از ظهر سروصدا نکن
• با دختر شمسی خانوم منچ بازی نکن
• اتاقت رو شلوغ نکن
• روی میز بابات کتابهات رو ولو نکن
• عکس لختی تماشا نکن
• با بچّه‌های بی‌ادب رفت و آمد نکن
• جرّ و بحث نکن

۴- دوره ی دبیرستان:
• با کامپیوتر بازی نکن
• تو حموم معطّل نکن!!
• تقلّب نکن
• با دوستات موتورسواری نکن
• عصرها دیر نکن
• با دختر شمسی خانوم صحبت نکن
• با بابات دعوا نکن
• تو کلاس معلّمتون رو مسخره نکن 
• تو خیابون دنبال دخترها نکن
• مردم‌آزاری نکن
• نصف شب سرو صدا نکن
• فیلم بد نگاه نکن
• وقتت رو با مجله تلف نکن
• چشم‌چرونی نکن 
• با دوربین از دخترای مردم عکس برداری نکن!!!
• ِDJ  بازی نکن

۵- دوره ی دانشگاه:
• رشته‌ای رو که دوست داری انتخاب نکن
• ۲۴ ساعته چت نکن
• سر کلاس درس غیبت نکن
• با دختر شمسی‌خانوم دل و قلوه ردّ و بدل نکن
• خیابون‌ها رو متر نکن
• تو سیاست دخالت نکن
• با دخترهای مردم هر کاری دلت خواست نکن
• شب برای شام دیر نکن
• با مأمور پلیس کل‌کل نکن
• چراغ قرمز رو عشقی رد نکن
• موبایلت رو Reject نکن
• استادت رو اُسگل نکن
• حذف پزشکی نکن
• آستین کوتاه تنت نکن
• همه رو دودره نکن
 با تلفون زیاد صحبت نکن •
• همه رو دودره نکن

۶- دوره ی سربازی:
• موهات رو بلند نکن
• روت رو زیاد نکن
• از اوامر سرپیچی نکن
• فرار نکن
• با اسلحه شوخی نکن
• غیبت نکن
• به آینده فکر نکن
• درگیری ایجاد نکن
• به فرمانده بی‌احترامی نکن
• غیر از خدمت به هیچ چیز دیگری فکر نکن
• با رئیس عقیدتی جرّ و بحث نکن
• اعتراض نکن
• با دختر شمسی خانوم نامه‌نگاری نکن
• از تلف شدن وقتت ناله نکن
• از آشپزخونه دزدی نکن

۷- دوره ی شوهر بودن:
• با زنت شوخی نکن
• زنت رو با دختر شمسی خانوم مقایسه نکن
• به زنت خیانت نکن
• با دوستانت الواتی نکن 
• تو Orkut خودت رو Single معرفی نکن
• به زنهای دیگه نگاه نکن
• موبایلت رو قایم نکن
• از عکسهای قبل از ازدواجت نگهداری نکن
• پولت رو خرج دوستات نکن
• رفتار دوران مجرّدی رو تکرار نکن
• غیر از زندگی مشترک به هیچ چیز فکر نکن
• ریسک نکن
• بدون اجازهء زنت هیچ کاری نکن

۸- دوره ی پدر بودن:
• بچّه رو تنبیه نکن
• به بچّه بی‌توجّهی نکن
• بچّه‌ت رو با بچّه‌های دیگه مقایسه نکن
• به بچّه توهین نکن
• بچّه رو از بازی منع نکن
• بچّه‌ت رو به کتک زدن بچّهء دختر شمسی خانوم تشویق نکن
• با بچّه کل‌کل نکن
• بچّه رو محدود نکن
• بچّه رو از جنس مخالف دور نکن
• به مادر بچّه بی‌توجّهی نکن
• بچّه رو به هیچ چیز مجبور نکن
• آزادی بچّه رو محدود نکن
• به حلال‌زاده بودن بچّه شک نکن
• از خواستهای بچّه چشم‌پوشی نکن
• جلوی بچّه با مادر بچّه ... نکن

۹- دوره ی پیری:
• برای بچّه‌هات مزاحمت ایجاد نکن
• نوه‌هات رو لوس نکن
• با پیرزن‌های دیگه معاشرت نکن
• به خاطراتت فکر نکن
• پولت رو خرج نکن
• هوس جوونی نکن
• غیر از آخرتت به هیچ چیز فکر نکن
• با زنت بی‌وفایی نکن
• از رفتن به خانهءسالمندان احساس نارضایتی نکن
• لباس شاد تنت نکن
• به بیوه شدن دختر شمسی خانوم توجّه نکن
• تو وصیتنامه، هیچکس رو فراموش نکن
• از گذشته ناله نکن
• به هر کی رسیدی، نصیحت نکن
• به آینده فکر نکن

۱۰- دوره ی پس از مرگ !
• حالا دیگه دورهء نکن تموم شد! حالا هر کاری دلت می‌خواد بکن...
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
 
• ...ولی فقط با روح دختر شمسی خانوم کاری نکن!!!

زندگی ما سوختن چهار شمع است !!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.....

چهار شمع به آرامی می سوختند...
محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.
اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد.
فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم
و بعد خاموش شد. » شمع دوم گفت: « من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رغبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم . » حرف شمع ایمان که تمام شد ،نسیم ملایمی وزیدو آن را خاموش کرد. وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه کفت: « من عشق
هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را
نمی فهمند، آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند
و عشق بورزند. »پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد .
کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند.
گفت: « شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید،
پس چرا دیگر نمی سوزید؟» چهارمین شمع گفت: « نگران نباش
تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را
روشن کنیم من امید هستم. » چشمان کودک درخشید،
شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد.
بنابر این شعله امید هرگز نباید خاموش شود.
ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و
عشق را در وجود خود
حفظ کنیم...

زمزمه های عشق پائیزی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟........

 

امشب تمام حوصله ام را

در یک کلام کوچک

در "تو"

        خلاصه کردم:

ای کاش می شد

یک بار

تنها همین

یک بار

تکرار می شدی!

تکرار...

 

                                                              " و قاف حرف آخر عشق است

                                                                            آن جا که نام کوچک من آغاز می شود. "

زمزمه های عشق؟؟؟؟؟؟؟...........

دستم را گرفت در دستانش و خیره نگاهم کرد و گفت:
- می آیی قایم باشک بازی کنیم؟
با ترس لبخندی زدم یعنی که باشد ...

و هردو به خرگوشی این دلِ کوچک خندیدیم

چشم گذاشتم و شروع کردم به شمردن
1.... بیایم ؟ سکوت ...
1000...بیایم ؟ باز هم سکوت...
10000...بیایم؟
سکوت
سکوت
سکوت
....
وقتی چشم باز کردم
او برای همیشه رفته بود...

 

 

 

بازم گند کاری های احمدی نژاد!!!!!!!!!!

دوباره این یارو ، احمدی نژاد را می گم راه افتاده به اسم سفر استانی، حرکات نمایشی خودش را شروع و هر جا می رسه یک سری مهملات بهم می بافه ، آنقدر حرفها پوچ و نسنجیده است که رسانه های حامی آن نیز سانسور می کنند.

بعد از اینکه اعتماد ملی از قول او تیتر زد که " اطلاع موثق دارم مردم دنیا خسته اند" آنهم در کنار عکس بی نظیر بوتو که مردم به شورش بر علیه مشرف فرا می خواند.امروز برخی سایتها بخش سانسور شده حرفهای او را برملا کرده اند که مخالفان شیوه رفتاری اش را بزغاله خطاب کرده است.

واقعا" خجالت آوره ، مردک اسم خودشو گذاشته رئیس جمهور و هر چه به دهنش میاد می گه ، بزغاله اون 17 میلیون آدم نفهمی بودند که بهش رای دادند. همان کسانی که امروز  شرم دارند که بیان کنند که به کی رای داده اند. بزغاله همونهائی هستند که نفهمیده هر بلائی سرشان میاد سر می جنبانند و تصدیق می کنند

ببخشید تند رفتم....

اینم زندگی همکارم البته از من بزرگتره ولی خدائیش زندگیشون مزخرفه

میخوام بی مقدمه و عنوان بپردازم به زندگی یکی از دوستام یعنی همکارم که چقدر بی روحه:
وقتی آدم!!! هر روز با زنش تو خونه سر مسائل الکی و صد من یه غاز ، جر و بحث و مجادله میکنن و بعضی وقتا این مجادله لفظی به محاکمه فیزیکی تبدیل میشه و زن بدبخت مورد ضربات وحشیانه مردش!!؟؟ قرار میگیره ( تازه جالب اینجاست که ممکنه ساعاتی پیش از این مجادلات با هم روابط زناشویی کامل و عشقولانه ای هم انجام داده باشند)
چه میشه گفت ؟
وقتی بعد از یک هفته قهر و مخاصمه ، جناب آقای شوهر که احتمالا مسائل شکمی و مخصوصا زیر شکمیش به شدت تحت تاثیر قرار گرفته و فیلش یاد هندستون کرده کلی موس موس میکنه تا زنشو راضی کنه و تا زنه پا داد شروع میکنه به پاچه خواری آمیخته با توجیه و ننه من غریبم و غیره و ذلک . و دوباره رپتو زیر پتو و مابقی جریانات ( انگار نه انگار که کوزه ای شکسته بود و آبی ریخته بود )
چه میشه گفت ؟
وقتی جناب سرکار خانم بعد از 2-3 روز یا کمتر دوباره یادش میفته که شوهر عزیزش؟؟؟ چه بلاهایی سرش آورده و چه رفتارها و گفتارهای نامشروعی باهاش داشته دوباره شروع میکنه به اخم و بد اخلاقی و کم محلی.و این باعث میشه که دوباره شوهرش به هم بریزه و دوباره روز از نو روزی از نو .
چه میشه گفت ؟
وقتی جناب آقای مرد محترم با اینکه زن و بچه داره و نزدیک به 30 سال از عمرش میگذره باز مثه نوجوونا میشینه با دخترا چت میکنه و دل میده و قلوه میگیره و عکس ردو بدل میکنن و بعضی وقتا کار به تلفن میکشه و دختره عاشق میشه و آقا فکر این میفته که چه جور بپرونش و .... ( با خودشم میگه اگه زنم این همه با من و قهر و بد اخلاقی نمیکرد و اینچنین نبود و آنچنان نمیشد این قضایا پیش نمیومد )
چه میشه گفت ؟

اینها مشکلاتی هستن که باعث میشه دخترا و پسرا ازدواج دلخواه....

میدانی زندگی چه بد شده همه دنبال کسی میگردند که بتوانند با اون رابطه جنسی برقرارکنند در نتجه پسرها تن به ازدواج نمی دهند خیلی از دخترها اجازه در نتجه چرا پسر ها ازدواج کنند

 خیلی از دخترها فقط به خهطر وضع مالی پسا ازواج میکنندوهمچنین پسر ها بخاطر اینکه وضع مالی پدر دختر خوب است حاضر میشوند با دخترشان ازدواج کنند

همین دیروزبودکه پسرهادنال دختر خوشکل برای دوستی بودند ودخترها دنبال پسر حوش تیپ بودند ولی امروز پسرها دنبال دختری هستند که با مسائل جنسی مشکل نداشته باشدودخترهادنبال پسری هستندکه بیشتر خرج کنه و مدل ماشینش بالاتر باشددختر ۱۶ ۱۷ساله دنبال سقط جنین است
 
زیباترین ادمهای دنیابدبخترین ادمهای دنیاهستند زیبایی باعث شده در انسان غروری بوجود بیاید که فکر کند بخاطردیگران کوچکند.دست از تلاشهای دیگر مثلادنبال کردن رشتهو هدفی بپرهیزدانسانهای زیادی را من دیده ام که با تکیه بر زیبایی چیزهای بسیاری رااز دست داده وتبدیل شده اند به یکی از بدترین وناموفق ترین ادمها

برای شماست فرناز خانوم!!!!!!!!!!!!

زیباترین هدیه  از یک دوست

برای دل بریدن از تو تا دلت بخواد بهانه دارم

 

 ولی برای بخشیدنت تنها یک دلیل ساده:

 

 دوستت دارم

 

 به قیمت زیر پا گذاشتن یک دنیا بهانه 

 

نمیدونم چرا همه میان برای من که به کار کسی کاری ندارم پز میدن؟

چند وقت پیش یه آقای دکتری که کاملا واضحه که آدم خیلی پولداریه گفت که یکی از اقوامه خیلی نزدیکشون میخواد ازدواج کنه و از من یه پسر خوشگل و تحصیلکرده خواست که بهش معرفی کنم !!! منم گفتم دختری با این توصیفاتی که شما دارید از اون میکنید واقعا نمیدونم چه پسری معرفی کنم که لایقش باشه ... نمیدونید چطور این دخترو توصیف کرد ... فوق لیسانس دانشگاه شریف ، فوق العاده خوش تیپ ، فوق العاده پولدار ، فوق العاده سر بزیر و مومن ، دارای یک شغله فوق العاده معتبر و خوب و از همه معتبرتر خانواده خیلی خوبو اینا ...و کلا هر پسری برای این دختر حیفه !!! و پسر باید آسمونی باشه ... و اصولا نمیدونستم این اقا که دنباله یه آدمه آسمونی میگرده چرا از من پسر خواسته که بهش معرفی کنم ... البته میدونم برای چی !!! پزو این حرفا ... که اصولا نمیدونم چرا باید آقای دکتر بیادو به من بخواد پز بده ...بگذریم من عادت کردم ... دو هفته نکشید این پسر آسمونی از آسمون افتادو پیدا شد و به دو ماه نکشید که از هم طلاق گرفتند.... حالا این دختر خانم آسمونی با یه پسر آسمونیه دیگه نامزد شده اند ... از قضا این پسر آسمونی هم رشته منه که صد البته به من ربطی نداره ... امروز آقای دکتر از صبح داشت در مورد محسنات این پسر و پدر پولدارشون و شغلی که این پسره آسمونی برای این دختر اسمونی پیدا کرده میگفت و در واقع من را تخریب شخصیتی میکردو فلان !!! اگه بگم تمامه این اتفاقات برام بیتفاوت بود دروغ گفتم ... یه خرده دلم شکست ، نمیدونم من چه بدی در حق این ادما کردم ... من که اصلا نه خودمو با این آدما مقایسه میکنم نه هیچی ... نه حرف میزنم ... نه چیزی میگم ... واقعا چرا ؟ به من چه ؟ همه این اتفاقات چه ربطی به من میتونه پیدا کنه هنوز نمیدانم ...

یه عکس عشقولانه خودم باحاش حال میکنم.

به دیدارم بیا هر شب

 

 

 

دلم تنگ است

 

دلم تنگ است

خدائیش اسرائیل مخه یعنی آمریکا و اسرائیل هر دو مخن!!!!!!!!

11 سپتامبر

 برنامه (wordpad) را باز کنید وشماره هواپیمائی رو که روز 11 سپتامپر به برجهای دوقلوی نیویورک برخورد کرده را وارد کنید (Q33NY) !!!! حالافونتشوبه "wingdings" عوض کنید 

حالا چی میبینی؟

یادت نره حتماً از فونت بزرگ استفاده کنی

    Q33NY           

شکل بالا رو خواهید دید. 

بعد از اینکه تست کردی نظرت رو بگو.

خوش باشین.

تولد یک عشق به نام مهان

تق تق تق ...مهان متولد شده بود،اما اینجا هوایی برای نفس کشیدنش نداشت،از زور بی هوایی کبود شده بود،ضربه ها یکی یکی به پشتش می خورد تق تق تق...،یه چیزی گلوش رو فشار می داد هنوز،شاید یه فریاد که زبونی برای گفتنش نداشته. صدای تق و تق داشت خاموش می شد و مهان ما هم...

آسمون اذن فریاد زدن داد:

بخوان به نام پروردگاری که تو را آفرید بخوان...

و من خواندم، ترانه ی هستی را:

ربی ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق واجعلنی من لدنک سلطانا نصیرا                                            

  حالا که پا به زمین می ذارم قلبم در تسخیر تو باشه،و یارم تو باش...

و...

خدا خندید.

 

خدایا مهان رو به تو سپردم،رحم کن و آغوشت رو برایش باز کن.

واقعیت عشق نمی دونم چرا عشقای واقعی مردن؟

عشق چیزی است

 

    بیشتر از هر چیزی

 

         داشتنش را دوست داریم

 

               و بیشتر از هرچیزی

 

                     دادنش را دوست داریم

 

   وهیچ کس درنمی یابد  

 

        که عشق همان چیزی است 

      

             که همواره داده می شود

 

               وپذیرفته نمی شود.

مقایسه دخترا و پسرا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این مقایسه توهین به دخترو پسر این دهه ها نیست صرفا مقایسه ای طنزآمیز و خاطر نشان کردن وضعیتی است که روشنفکران به آن عوارض دوره گذار و دینداران به آن نشانه های آخرالزمانی می گویند و در کل بهره ای از حقیقت دارد.انکار این مقایسه شاید خودیک  نشانه ی آخرالزمانی باشد.
 

 

دختر دهه 60  :باید با آبرو باشم
دختر دهه 70   :باید تحصیلکرده باشم
دختر دهه 80   :باید پولدار باشم
 
پسر دهه 60 :دارم میرم جبهه
پسر دهه 70 :دارم میرم دختر بازی
پسر دهه 80 :دارم میرم بیمارستان سم زدایی
 
 
دختر دهه 60 : مرد باید با اخلاق باشه
دختر دهه 70 :مرد باید تحصیلکرده باشه
دختر دهه 80 :مرد باید پولدار باشه
 

 

پسر دهه 60 :در سن 25 سالگی سیگاری میشد
پسر دهه 70 :در 20 سالگی سیگاری می شد
پسر دهه 80 :قبل از سن بلوغ سیگاری می شود.
 

 

دختردهه 60 : 30 ساله شدم و احساس ترشیدگی می کنم
دختردهه 70 : 25 ساله شدم و احساس ترشیدگی می کنم
دختردهه 80 : 20 ساله شدم و احساس ترشیدگی می کنم
 

 

پسر دهه 60 : دارم  میرم باشگاه ... دارم میرم زیر زمین بنوشم !!!
پسر دهه 70:دارم میرم مهمونی ... دارم میرم قلیون بکشم !!!
پسر دهه 80 :دارم میرم دبی ... دارم میرم توهم بزنم !!!
 
 
دختر دهه 60 : دوست پسر یکی اونهم یه عشق پاک
دختر دهه 70 :دوست پسر یکی یا دوتا . چند تا هم زاپاس برای روز مبادا
دختر دهه 80 : دوست پسر بین یک نفر تا یک هنگ یا  تیپ در رده سنی بین 20 تا 60 سال مجرد تا صاحب عیال و چند سر عائله. بالاخره تو این همه آدم یکی پیدا میشه بخواد لباس عروس واسم بخره.
 
 
پسر دهه 60 :داریوش گوش می داد
پسر دهه 70 :ابی گوش می داد
پسر دهه 80 :مقلدین درجه 3و 4 داریوش و ابی را (که خواب عکس انداختن با داریوش را می بینند) را گوش می دهد .
 
 
دختر دهه 60 :دختر بدون بکارت باید بره بمیره
دختر دهه 70:اشتباه بزرگی کردم خاک تو سرم
دختر دهه 80 : دختر باکره یعنی امل و بی فرهنگ. باید بره بمیره.
 
 
پسر دهه 60 :شریعتی می خواند
پسر دهه 70 :شاملو می خواند
پسر دهه 80 :هری پاتر می خواند.
 

 

دختر دهه 60 :به خاطر حفظ آبرو همه کار می کنم
دختر دهه 70 :به خاطر دوست پسرم همه کار می کنم
دختر دهه 80 : به خاطر پول همه کار می کنم.
 
 
پسر دهه 60 :خانواده و پدر مادرم عزیزترین چیز است
پسر دهه 70 :دوست دخترم  عزیز ترین چیزاست
پسر دهه 80 :مواد محرک و توهم زا و ماشینم عزیز ترین چیزند.
 
 
دختر دهه 60 :شوهر منجی نیست شوهر کردن سنت خدا و رسم زندگی ست.
دختر دهه 70 :شوهر شوهره شوهر... بالشت سره شوهر...
دختر دهه 80 :من یک افسرده ی روانی پر از غصه ام و شوهر منجی من است و دیگر هیچ راه نجاتی نیست.
 
 
پسر دهه 60 :در هر صورت باید زن بگیرم
پسر دهه 70 :باید پولداربشم و زن بگیرم
پسر دهه 80 :باید قاطی کنم و زن بگیرم.
 

 

دختر دهه 60 : زن روز و اعتمادی می خواند
دختر دهه 70 :فهیمه رحیمی و مهدی سهیلی می خواند
دختر دهه 80:بیشتر در اینترنت دنبال فیلتر شکن جدید و پروکسی است.
 

 

پسر دهه 60 :مرگ بر اثر جنگ با عراق
پسر دهه 70 :مرگ بر اثر تصادف با موتور و ماشین
پسر دهه 80 :مرگ بر اثر اور دز و سنکوپ بر اثر استعمال هرویین و ایدز و سوانح رانندگی
 

 

دختر دهه 60:سیگار کشیدن دختر یک کابوس است دختری که سیگار می کشد خراب است.
دختر دهه 70 :گهگاهی کنار پنجره یا واسه افه تو پارتی یا کافی شاپ  یه دو نخ می کشم.
دختر دهه 80 :پیش به سوی آسم، سرطان حنجره ،ریه،نای و خون قبل از یائستگی.
 
 

 

جوان دهه 60 :جنگ زده بود
جوان دهه 70 :غرب زده بود
جوان دهه 80 :پوچ است.
 
 
دختر دهه 60 :از خدا می ترسم
دختر دهه 70 : از بی عشقی می ترسم
دختر دهه 80 :از بی پولی می ترسم.
 
 
جوان دهه 60 :خواب صلح و آرامش می دید
جوان دهه 70 :خواب بد بد می دید
جوان دهه 80 :فقط کابوس می بیند.
 
 
پدر برای پسر دهه 60 :در حکم یک پدر مقدس بود حرمتش کاملا حفظ می شد
پدر برای پسر دهه 70: در حکم یکی از اعضای خانواده بود باید به او حال داد.
پدر برای پسر دهه 80 :سر خره عوضی اسکل بی پدر مادر.
 
 

 

دختر دهه 60 : اول نجابت خود را به رخ می کشید
دختر دهه 70 : اول مدرک تحصیلی خود را به رخ می کشید
دختر دهه 80 : اول مارک و مدل اتومبیل و ریخت و قیافه خود را به رخ می کشد.
 
 

 

داماد دهه 60 :فقط پدر مادرم ،زن و بچه ،و کارم
داماد دهه 70 :فقط زن و بچه و عشق و حالم و کارم
داماد دهه 80 :فقط عشق و حالم و کارم.
 
 

 

عروس دهه 60 :بایدمثل مادرم سوخت و ساخت این ذات زندگی ست بدبختی و خوشبختی با هم.طلاق پاک کردن صورت مسئله ست و مسئله میزان بردباری صبر و توان مدیریت منه.باید سعی کنم مثل دو رود در کنار هم باشیم. باید مدیریت کنم  این هنر زندگیه.
عروس دهه 70 :نباید سوخت وساخت اما باید زندگی کرد و همینطور در وقت لزوم مقابله به مثل.طلاق پایان تلخیه اما خب مجبورم بهم سخت بگذره ول می کنم میرم.  این هنر زندگیه.
عروس دهه 80 :مثل دو کوه برابر هم.عوضی بره مهرمو می زارم اجرا یه راست می رم با یکی دیگه.خوش بگذرون و سختی نکش.این هنر زندگیه.
 
 

 

مرد دهه 60:خدا  خانواده  ثروت
مرد دهه 70 :خانواده  ثروت   خیانت به همسر
مرد دهه 80:ثروت، خیانت به همسر ،مصرف پروزاک و انواع دیگر قرص اعصاب .
 

 

 
عروس دهه 60:تقسیم وظایف رمز موفقیت و آسایشه. من طی یک سند قانونی همسر این مرد هستم نه دوست او .وظیفه من خانه داریه وظیفه مرد کار و تامین زندگی هر کس غیر از این به گوشم بخونه شیطانه.

 

 

عروس دهه 70 :تقسیم وظایف چیزیه که باید دوباره معنی و تعریف بشه.دلیل نداره من همیشه غذا درست کنم من کلاس گیتار دارم کلاس آواز دارم  . فقط سه یا چهار روز در هفته ممکنه از خونم بوی غذا بیاد.اما خب می دونم که غذا پختن کار منه نه مرد.

 

 

 
عروس دهه 80 :تقسیم وظایف یه حرف احمقانه و سنتیه هر کس به فراخور حالش هر کار که از دستش بر اومد انجام میده هر کاری که می کنم از لطف منه نه وظیفه من پس من هر کاری تو خونه می کنم لطف می کنم. تعهد و وظیفه اعصابمو بهم می ریزه.
 
 

 

پسر دهه 60:خدایا جنگو تموم کن
پسر دهه 70 :خدایا یه خونه خالی برسون
پسر دهه 80 :خدایا برسون یه دومثقال شیره و یه دو سورت شیشه
 
 

 

دختر دهه 60 :طلاق بعد از 10 سال آنهم یک در 1000
دختر دهه 70 :طلاق بعد از 5 سال آنهم یک در 100
دختر دهه 80 :طلاق بعد از 6 ماه الی یک سال آنهم یک در5
 
 

 

پسر دهه 60 :پیکان 54 و مسافر کشی
پسر دهه 70 :پراید و دختر بازی
پسر دهه 80 :پژو و تصادف منجر به فوت
 
 

 

دختر دهه 60:امامزاده معصوم ودیگر  امامزاده ها  را شفیع می کرد دعا و نذر می کرد وبالاخره  حاجت دل خود را می گرفت
دختر دهه 70 :پیش رمال و دعا نویس می رفت و حاجت خود را طلب می کرد.
دختر دهه 80 :در شرکت های خصوصی به هر نحو که شده رفع حاجت می کند.
 
 

 

جوان دهه 60 :خدایا آبروی مرا حفظ کن
جوان دهه 70 :خدایا پول منو زیاد کن
جوان دهه 80 :کارت سوخت داری داداش.
 

ویژگیهای دختر خوب خوب!!!!!!!!!!!!!!

یه دختر خوب هیچوقت زودتر از اینکه از شیر بگیرنش عاشق نمیشه
 
یه دختر خوب بیشتر از 3 ساعت توی حموم نمیمونه (نکته مهم المپیاد )
 
یه دختر خوب به خاطر بعضی مسائل چترش را باز نمی کنه
 
یه دختر خوب وقتی بلد نیست رانندگی کنه چرا باید زور بزنه و با گل پسرا کل کل کنه
 
یه دختر خوب توی روی مامانش وانمیسته و به خاطر قراری که داره (و سرکاره) 100000 تا دروغ نمیگه
 
یه دختر خوب از مثلاً 6 ساعت وقت کلاس خودش 5 ساعتش رو نمی پیچونه
 
یه دختر خوب یواشکی دست تو جیب باباش نمیکنه
 
یه دختر خوب به خاطر اینکه بهش گفتن بی ادب گریه نمی کنه
 
یه دختر خوب جو نمیگیرتش و زود خودشو مثل بنگاهها به نمایش نمیذاره
 
یه دختر خوب دستمال دماغ باباشو برنمی داره بندازه رو سرش مثل روسری
 
یه دختر خوب عقده هاش رو با فرار از خونه خالی نمی کنه
 
یه دختر خوب با همسایشون که خوشگل تره لج نمیشه
 
یه دختر خوب به خاطر پوست و رنگ بدنش که پر از جوش و ککه باباشو انقدر تو خرج نمی ندازه
 
یه دختر خوب وقتی بهش نگاه نمی کنن خود نمایی نمیکنه (به راههای مختلف) باز هم نکته تستی
 
یه دختر خوب باباش هر چی بگه گوش می کنه نمیاد پیش مامانش نه نه من غریبم بازی درآره
 
یه دختر خوب بیشتر از 10 دقیقه توی توالت نمی مونه (نکته مهمتر از کنکور)
 
یه دختر خوب هیچوقت بدون گواهینامه رانندگی نمیکنه که بعدش که گرفتنش اشک تمساح بریزه
 
یه دختر خوب به خاطر منافع خودش حق خواهرش رو ضایع نمی کنه
 
یه دختر خوب وقتی معنی ترانه های خارجی رو نمیدونه مجبور نیست که واسه کلاس اونا رو گوش بده
 
یه دختر خوب توی قرار با پسر باکلاس زورکی نمی آد و پدر کارمند بیچاره اش رو مدیرعامل و رئیس قلمداد نمی کنه
 
یه دختر خوب دیگه به دختر افغانی ها حسودی نمی کنه
 
یه دختر خوب وقتی از پسری خوشش اومد و داشت از حسودیش می ترکید 10000 تا عیب و ایراد روی پسر نمی ذاره
 
یه دختر خوب شب زود نمی خوابه که صبح زود بیدار بشه که بتونه صافکاری و نقاشی کنه
 
یه دختر خوب خودش رو زوری توی دل کسی نباید راه بده
 
یه دختر خوب برای اینکه مورد توجه قرار بگیره اسمشو عوض نمیکنه (صغرا= هانی - کبری= مانی)
 
یه دختر خوب برای اینکه توی مهمونی تحویلش بگیرن قیافه نمیگیره و ادای آدم پولدارارو در نمیاره
 
یه دختر خوب پشت سر حتی حیوانات هم غیبت نمی کنه
 
یه دختر خوب از دماغ فیل نمی افته که نه؟
 
یه دختر خوب از اجرای هر گونه قرقره جت اسکی اسکیت و امثال اون در مقابل پسرها خودداری می کنه
 
یه دختر خوب با 25897 نفر که تیریپ نمیریزه
 
یه دختر خوب اولاً دوچرخه سواری نمی کنه حالا می خواد بکنه جنبه هم داشته باشه
 
یه دختر خوب توی مسافرت به خاطر کسی که روش کلید کرده، باباشو توی منگنه قرار نمی ده که بابا تندتر برو!
 
یه دختر خوب عکسهای پسر خوشگلا مانند حمید گودرزی شادمهر عقیلی و نخ سوزن محمدرضا گلزار رو به در و دیوار اتاقش نمی چسبونه (جوابیه)
 
یه دختر خوب سوار هر ماشینی نمیشه نخ سوزن پیکان 47 و امثال آن
 
یه دختر خوب وقتی لباس آنچنانی برای خودنمایی نداره از همسایگانش قرض نمی کنه چی نمی کنه
 
یه دختر خوب راه به راه از اون کوفتیا نمیماله که فردا هم سرطان بگیره و انتظار ترحم داشته باشه
 
 
خلاصه بگم یه دختر خوب باید خوب باشه نه اینکه ادای خوبا رو دربیاره

این امروز برام اتفاق افتاد.

سوار تاکسی شدم و روی صندلی عقب کنار مردی که کیف سامسونت بزرگی روی پایش گذاشته بود نشستم.

کمی جلوتر یک نفر دیگر هم سوار و تاکسی تکمیل شد. خیابان مثل همیشه شلوغ بود و ماشین ها به کندی حرکت می کردند.

یاد کارهایی افتادم که باید انجام می داد. در ذهنم شروع کردم به مرتب کردن برنامه ها و قرارهایم...

صدای زنگ موبایل راننده تاکسی بلند شد و رشتۀ افکارش را پاره کرد.

 

راننده: "الو؟ سلام. خوبی آقا؟... ممنون. بعله... بعله، (با خوشحالی) هفتۀ پیش فارغ شد... الحمدالله... بعله... دو قلو!... باور کن! دو تا دختر! ما که اصلا فکرشم نمی کردیم... بعله خوبن، الحمدالله. والله نه هنوز (با صدایی غصه دار)... هنوز مرخص نشده... راستش چی بگم؟... نه، مساله این نیست... با تو که رودربایستی ندارم، راستش پول بیمارستان رو ندادم هنوز... یعنی... چطور بگم؟... (اشک در چشمهایش حلقه می زند) ندارم که بدم... تا ندم نمیذارن مرخص بشه... راستش هزینۀ بیمارستان خیلی شد، تو که بهتر می دونی وضع ما چطوریه... (بغض می کند)... نمی دونی مادر زنم چه چیزهایی که بهم نمی گه... خب حق هم داره... (گریه اش می گیرد) من دلم برای خانومم می سوزه... اون بیچاره چه گناهی داره که باید این وضع رو تحمل کنه... باورت می شه چهار روزه ندیدمشون؟ شب و روز مسافرکشی می کنم بلکه پول بیمارستان جور بشه... (چند لحظه سکوت. اشکهایش را پاک می کند)... نه، ممنون. خودم یه کاریش می کنم... می دونم می دونم... نه تو خودتو به زحمت ننداز... هر طور شده جورش می کنم... مرسی زنگ زدی... ببخشید ناراحتت کردم... قربانت... حتما... خداحافظ.

 

راننده گوشی را می گذارد و به سرعت با گوشۀ آستین اشکهایش را پاک می کند.

سکوت ناراحت کننده ای بر فضای کوچک تاکسی حکمفرما شده. مسافران که صحبت های او را شنیده اند عمیقاً در فکر فرو رفته اند... چه رنجی می کشد این مرد.

 

"مرسی آقا من همین بغل ها پیاده می شم... چقدر بدم خدمتتون؟"

"قابل نداره... ۲۰۰ تومن"

 

تاکسی می ایستد. من که روی صندلی نشسته بودم پیاده می شود. دست در جیب می کنم. یک دویست تومنی بیرون می آورم و به سوی راننده دراز می کند. یک تراول پنجاه  هزار تومانی را بصورت تا شده زیر دویست تومانی پنهان کردم. راننده ابتدا لحظه ای مکث می کند و سپس با نگاهی تشکر آمیز آنرا می گیرد.

مرن خوشحال و راضی از کمکی که کرده به سمت پیاده رو می روم. امیدوارم  که بقیۀ مسافران هم همینکار را بکنند البته در حد توانشون.

هر سه نفر دیگر هم تا جایی که می توانند به راننده کمک می کنند: هشت هزار، ده هزار و پانزده هزار تومن.

 

زمزمه های رفتن من؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!

آخ! که چقدر این روزها دم از رفتن می زنی، طوری که هر جا قدم می گذارم  به

 کرات می شنوم زمزمه رفتنت را که همه چه نجواکنان در گوش هم میگویند.

خوب، اگر می خواهی بروی برو. مطمئن باش در شهر من دیگر رسم  دلتنگی بر چیده شده است. برو، باکی هم نداشته باش از اینکه معنای عظیم دوست داشتن در دفتر خاطراتم رنگ ببازد و حقیر شود. اگر خسته ای از من برو، به تو حق میدهم چون این روزها همه خسته اند، همه بی حوصله و کلافه اند، همه در تلاطم روزمرگی پیوسته ی زندگی اسیرند. در شهر من دیگر کسی حوصله حدیث نفس گفتن هم ندارد چه رسد به آنکه حدیث دیگری بشنود، چه رسد به آنکه بخواهد عاشق شود و معشوق برگزیند!! نمان، رفتنت را بر ماندنت ترجیح میدهم، نه می خواهم به اجبار نگه دارمت و نه می خواهم به اکراه بمانی؛ زیرا رفته رفته هم خودت پوسیده تر می شوی هم مرا که دیگر تنم جای زخم تازه ای ندارد مجروحتر میکنی.

.

.

میدانی من هم اسیر شده ام و چند صباحی است که آسمان چشمانم بهاری است شاید اگر روزنه ای نور بیاید از بالا، آسمان دلم آبی شود و چشمانم پر از طراوت باران ...

راستی برو اینجا دیگر کسی دلتنگت نیست...!

بابا نظر بدین مارو گائیدین!!!!!!!!!!!!!!۱

چه سلامی چه علیکی!!!

میبینم که در پست قبلی فقط ۱ عدد کامنت داشتم در پست قبلیش هم ۰ تا

عیب نداره ....اصلا فکرش رو هم نکنید که من از نوشتن دلسرد شم ....نخیر

بچه ها من از این که دهنی کسی رو بخورم بدم میاد!!!  چه کار کنم؟؟؟؟ 

دوستم امروز میگفت من و دوست دخترم با هم یه ایس پک خوردیم...من هم اینجوری شدم

فکرش رو بکن ۱ نی تفی و ۲ نفر

بابا ما غرایز داریم طغیان میکنه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1

طغیان ...

 

از پاییز انتظار بیشتر از اینها رو داشتم! اما هنوز حالم آشفتس ... نمی دونم چه مرگمه ولی احساس می کنم تموم امیال و احساساتی که تا امروز سرکوبشون کردم درونم قیام کردن! یه جورایی حقم دارن بیچاره ها!!! ساخته شدن که استفاده بشن نه اینکه هر وقت خواست صداشون در بیاد با زور هزار کوفت و زهرمار سرکوب و خفشون کنم ... خیلی وقته با این روح و این جسم غریبه شدم ...

تنها چیزی که این روزا حالم رو جا میاره نسیم خنک پاییزیه که صبحها تو پیاده رویم تا سرویس به صورتم می خوره شاید چون یاد دوران نوجونی میندازتم!

 

 

غربت را نباید در الفبای شهر غریب جستجو کرد

همین که عزیزت نگاهش را به دیگری فروخت تو غریبی

 

 

جای هیچ گله و شکایتی نیست! وقتی وارد بازی قمار شدی ممکنه همه چیزت رو از دست بدی ... این قانون قماره ... سهم منم باختن تو این قمار بود ...

در باره ۵۰ سنت

یا پولدارشو یا بمیر (50 Cent)

                              

 

این جمله با این که کوتاه و مختصر است اما تاثیر کاملا زیادی را روی جوانانی که به 50 علاقه دارند گذاشته است.برای مثال یکی از وحشتناک‌تین آنها این است که 6 پسر آمریکایی با 6 کلت کمری به طرف یک بانک رفته و قصد دزدی ار بانک را داشته‌اند(3 نفر هم مرده‌اند) که البته موفق نمی‌شوند،بعد از دستگیری این شش جوان در بازجویی از آنها همه‌ی آنها جمله 50 را سرمایه اولیه خود می‌دانستند.

نمیدونم چی دلم میخواد !!!!!!!!!!!!!!!!!!

من ذوق دارم . من دلتنگم . من خسته ام . من دلم یک دشت بزرگ و پهناور میخواهد که بدوم در آن و احساس آزادی و رهایی کنم درونش ....
این روزها همیشه دستانم سرد میشوند و بدنم از گرما گر میگیرد .....این روزها میخواهم بخوابم دراز بکشم اما این وقت مسخره همه اش دیرش میشود .....
.
خدایا بی خیالی را از من دور کن ..... خدایا نگذار که من هیچ وقت بی تفاوت و سر خوش شوم .....
من دلم بی خیالی میخواد ...................................من دلم بی تقاوتی میخواد . من دارم دوگانه میشم ......

 

آقا تا حالا آنفلانزا گرفتین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

واژه ی انفولانزا در حقیقت به معنای نفوذ شوم ستارگان است.

ولی به نظر من که به معنای کمه کم ۲ تا پنی سیلین و یه هفته فین فین کردنه.

نکته های مهم برای ترم اولیهای دانشگاه!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام به همه ترم اولی ها، شکوفه های باغ زندگی ، عزیزان دل من . می دونم که دل کوچیکتون مثل فنچ داره تاپ تاپ میزنه و ساعت 8 صبح روز اول مهر با سر وارد دانشگاه شدید، به چند نکته بسیار حیاتی توجه کنید تا روزگار مساعدتری در این مکان بسیار شریف (!!) داشته باشید:

 

1- سعی کنید بجای عبارت "آقا اجازه " از عبارت "ببخشید استاد " استفاده  کنید!

 

2-  هرگز شماره موبایل خود را روی دسته صندلی ننویسید، در غیر این صورت ممکن است بجای مریم ، تیمور گاو کُش با شما تماس بگیرد .

 

3- هرگز آمار دختر های کلاستون رو پیش مامانتون تعریف نکنید . چون دکتر گفته دمپایی برای مغز سر ضرر دارد.

 

4- اگرقصد دارید در خوابگاه زندگی کنید، ابتدا سعی کنید خوابیدن در زمستان با شوفاژ خاموش، درس خواندن در شب با قطعی برق و آرامش اعصاب  در حین  شنیدن موسیقی هوی متال را تمرین کنید.

 

5-به گفته یکی از مسئولان " سوء مصرف مواد مخدر در خوابگاه ها معضل بزرگی است" پس سعی کنید همیشه درست مصرف کنید !

 

6- اگر خیلی صفر کیلومتر هستید ویکی از تیکه (!) های کلاس از شما جزوه خواست هول نکنید . چون ممکنه بعد از دادن جزوه یه دفعه یادتون بیاد که فردا از همون درس امتحان دارید.

 

7- کپی کردن پروژه کار زشتیه. اما باید واقع بین بود ! همه ما گاهی مجبور می شویم کارهای زشت انجام دهیم.

 

8 - اگر داخل غذای سلف دمپایی ابری پیدا کردید، خیلی نا شکری نکنید چون ممکنه دفعه بعد دندون مصنویی پیدا کنید.

 

9- هرگز همسر آینده خود را به خوردن ساندویچ دعوت نکنید . اگر کردید برایش همبرگر نگیرید . اگر گرفتید لااقل پولش را حساب کنید . اگر نکردید بابت از دست دادن عشقتون خیلی ناراحت نشوید چون لااقل یک ساندویچ مجانی خورده اید!

 

10- اگر فسفر کافی ندارید داوطلب شدن برای تایپ کتاب در دست تالیف استاد میتواند گام مهمی در جهت پاس کردن درس باشد.

خبر خبر نسخه ۲۰۰۷ شنگولو منگولو ....... خودم نوشتم !!!!!!

سلام . آقا ما از همین بچه گیمون هی داد میزدیم که باباجان این داستان شنگول و مُنگُل و تپه ی انگور ، تحریف شده و به این صورتی که تا حالا همه خوندند و دست به دست به شما ها رسیده نیست! نخیر مگه کسی حرف ما رو گوش میکرد.گوش نمیکرد دیگه! حالا که این صفحه رو در اختیار ما گذاشتند میتونم قضیه واقعی داستان رو براتون بگم تا از تمامی حقایق پرده برداری شه. و از این به بعد داستان اورجینالشو برای بچه های گلتون تعریف کنید. .حالا پس به داستان واقعی شنگول و مُنگُل و تپه ی انگور گوش کنید.

توی یه ده قشنگ و سر سبز یه خونه ی چوبی وجود داشت که مال یه خانم ببعی بود.

این ببعی خانم سه تا بچه داشت به نام های شنگول و مُنگُل و تپه ی انگور . این سه تا بچه، خیلی شّر بودن. یه روز که داشتند مثل همیشه فضولی میکردند ، دست مُنگُل  با چاقو برید و همونجور اَزَش خون میپاشید بیرون.ننه ببعی ما هم نگران شد و سریع لباساشو پوشید که بره پی طبیب.

البته همونطور که داشت لباس می پوشید به بچه های زبون نفهمش میگفت که :(( باز وقتی من دو دقیقه رفتم بیرون ، در رو باز نکنید ها، که باز این اراذل محله میریزن تو خونه تیکه تیکتون میکنن ، مخصوصا همون ارذله ی معروف ، آقا گرگه ! من در رو قفل میکنم ها ، تا وقتی خودم نیومدم و دستای سفیدمو! نشونتون ندادم در رو باز نکنید، نِمِدُنُم حرفام تو اون مُخای پوکتون فرو رفت یا نِه ؟!))

که بچه ها با هم گفتند((بَع!)) یعنی بـــَــعله!

 خلاصه اینو گفت  و دوید بیرون و شانسش تو این سهمیه بندی بنزین سریع ماشین گیرش اومد و رفت به طرف شهر.

بچه ها هم کمی پای کامپیوترشون  NEED FOR SPEED زدن تو  رگ و تا چند دقیقه ای خونه آروم بود . از دست مُنگُل هم هموجور خون میرفت و اصلا عین خیالش نبود. اما یه دفعه در به صدا در اومد.تق تق ! بچه ها دویدن پشت در . تپه ی انگور زودی میخواست در رو باز کنه که شنگول بهش گفت هو یَرِه کجا میری مگه ننه نگفت اول وایستید تا دستای سفیدمو! نشون بدم بعد در رو باز کنید؟! ...... تپه ی انگور گفت راست میگی ها! عجب گوسفندیم من!

بعدش بچه ها با هم گفتند (( بـَــــع ؟)) یعنی کیه کیه در میزنه در رو با لنگر میزنه؟ و آقا گرگه گفت منم منم مادرتون.در رو باز کنید بینَم!

بچه ها دوباره بلند و یکصدا گفتند:((بَع بَع ! )) یعنی اگه مردی دستاتو نشون بده ببینیم ؛ که آقا گرگه یک دستشو از زیر در آورد تو و مثل زغال سیاه بود! و این باعث شد که مُنگُل در جا کُپ کنه.

بچه ها خشمگین شدند و بلندتر گفتند : (( بـــَــــــــع!)) یعنی خودتی داداش! برو ما رو فیلم نکن ؛ ما خودمون محمد رضا گلزاریم! دستای مادر ما سفید و ظریفه ، مثل تو وحشتناک نیست!

آقا گرگه هم عصبانی شد و با خشم گفت عجب بچه های گوسفندی هستید شما، میگم در رو باز کنید ! بچه ها هم مثل همیشه گفتند: (( بـــَع!))یعنی گوسفند خودتی حیوون ! درست حرف بزن بی ادبِ بی تربیت، ارذله ی اوباش!

آقا گرگه دیگه نتونست طاقت بیاره و با یک حرکت جان کلودی در رو از وسط به دو شقه ی مساوی تقسیم کرد! مثل سیبی که از وسط کرم خورده باشَدِش! بعدش هم پرید تو خونه دنبال بچه ها، تپه ی انگور که از همه کوچیکتر و زرنگتر بود زودی دوید پشت میز تلویزیون قائم شد. ولی گرگ بی انصاف شنگول و مُنگُل رو خورد و یه آبم روش! ( نویسنده ی داستان میخواسته اونا درسته خورده بشن که اگه بعداً خواستن از شکم گرگه در بییان، زنده در بیــان ! )

خلاصه گرگه این دو تا رو خورد و رفت رو تخت ببعی خانم لم داد و به خواب رفت.تپه ی انگور هم سریع پرید با تلفن به موبایل مامانش زنگ زد که مامان اگه آب دستته بریز رو زمین و بدو بیا که شنگول و مُنگُلتو خوردن! مامانش هم که دیگه به هیچی جزء رسیدن به خونه فکر نمیکرد سریع دوید به سمت خونه.وقتی رسید خونه، دید همه همسایه ها جمع شدن دم خونه و دارن به آقا گرگه که راحت لالا کرده بود نیگاه میکنن ولی جرات نجات دادن بچه ها رو نداشتند!

خانم ببعی که این وضعو دید به رگ غیرتش بر خورد و رفت سریع یه چاقو از تو آشپزخونه برداشت و با یک آی نفس کش گفتن، افتاد به جون شکم آقا گرگه! ولی بس که هُل کرده بود ، چاقو رو همونطور عمودی فرو کرد تو شکم گرگه.بعله دیگه از قضا چاقو رفت تو سر و شکم شنگول و مُنگُل و خوناشون پاشید رو در و دیوار.یک وضعی شده بود که بیا و ببین ...همه جا خون پاشیده بود.تپه ی انگور داد زد :(( بـَــــع!)) یعنی مـــــــادر جان ! چَه کُوار مِه کُنی؟!  تو که کشتیشون مادر شکوه !!!!!

خلاصه اومد ثواب کنه ، کباب کرد( که البته این کباب در پشت صحنه ی این داستان توسط نویسنده خورده شد) یعنی زد و دو تا بچشو که نویسنده ، خیرِ سرش  می خواسته سالم از تو شکم گرگه دربیاره رو  کشت! و  گرگه  هم با همون بچه های تو شکمش رو به خاک سپردند و هفت روز و هفت شب براشون عذا گرفتند.پس از این داستان نتیجه میگیریم که طلاق اصلا چیز خوبی نیست .چون اگه بابای شنگول و مُنگُل مادرشونو طلاق نمیداد الان آقا گرگه جرات نمیکرد که بیاد دم خونه و بچه ها الان زنده بودن.پس همگی بیایید دست در دست هم  ریشه  های طلاق رو از خاک بکشیم بیرون !!

یه خاطره از مشهد رفتنم ترو خدا بخونین باحاله!!!!!!!!!!!۱

(اینو یادم اومد)...یه روز که رفته بودم حرم امام رضا اینا...نشسه بودم با خودم افکار نیهلیستی نشخوار می کردم که یه هو دیدم کنارم شلوغ شد...بعد شلوغ تر شد تا جایی که مجبور شدم واسه اینکه نرم زیر دست و پا پاشم واسسم...حدس اولم این بود که لابد یکی تموم کرده و بنا به رسم و رسوم ملت ریختن یه تیکه از لباس بنده خدا رو بکنن واسه تبرک...جلو هم که نمیشد رفت...یه کم گذشت..ملت راه افتادن..منم با خودم گفتم حکما جنازه رو سر دست گرفتن...ولی خبری از جنازه نبود...دیگه اینقدر کنجکاو شده بودم که بفهمم چه خبره(باتوجه به این که اگه از یه چیز متنفر باشم فضولیه!)...آقا ملت میگفتن آیت الله بهجته یا نمیدونم بهلوله...موضو ۵ سال پیشه...منم که یه چیزایی شنیده بودم گفتم باید حتما صورتشو ببینم...البته یه صحنه ای هم بی تاثیر نبود اونم اینکه مردم ریخته بودن اون جاییی که شلوغ بود زمینو ماچ می کردن و یه دو تا زنم گریه میکردن اونم چه گریه ای (گولاخ)...خلاصه تو اون شلوغی که وصفش سخته خودمو رسوندم به زاویه مماس با حاجی که وقتی چهره شو دیدم(یه پیر مرد ۱مترو پنجاه سانتی تقریبا دولا با یه عصا با ۴ تا بچه مذهبی دور و ورش که مردم بنده خدا رو هل ندن-آخه ملت انگار ضریح متحرک دیده بودن..ها ولله)آقا تازه فهمیدم صورت نورانی یعنی که چه...واقعا میشد اینو حس کرد...یه آرامشی تو صورتش بود انگار بچه تو بغل مامانش خوابیده-یه شیر سیرم خورده- از اون موقع دیگه لازم نیست وصف آدمای نورانی رو بخونیم دیگه...یه پا مشاهده شدیم .

امان از دست این چرخ روزگار؟!!!!!!!!!!

سرنوشت همه‌مان شبیه هم شده . یا داریم پای‌مان را می‌کنیم توی زندگی کسی یا کسی دارد پایش را می‌کند توی زندگی ما . می‌بینی ؟ هی نو و کهنه می‌شویم . هی نو و کهنه می‌شویم . آرام نمی‌گیرد این چرخ فلان فلان شده !

حادثه تولد نیما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از آن جایی که در حادثه اخیر من دچار ضررهای مادی و معنوی زیادی شدم!!!!!!! لذا از دوستان و هموطنان همیشه در صحنه انتظار دارم!! حالا که نمی توانند ضررهای معنوی من را جبران کنند لا اقل بخش از ضررهای مادی را به این شرح جبران کنند:

۱- دوربین عکاسی دیجیتال

۲- فلش مموری ( حداقل دو گیگا بایت)

۳- mp3 playerهر مدلی که خودشون دوست داشتند من اصرار نمی کنم!!

۴- دو دفترچه یادداشت: فنری از این درازها

۵- کارتریج پرینتر یا خود پرینتر!!

۶- سایر مواردی که فکر می کنند ممکن است در حال من موثر باشد!!

مهلت تحویل آثار هر وقت که دلتون خواست!!!!!!!!!!!!!!!۱

اتفاق جالب از خاطرات خودم؟

همیشه در مترو وسوسه می شوم که از زنهای فروشنده چیزی بخرم امروز هم خریدم . یک بسته دستمال کاغذی که ۱۰۰ تومان بابت آن پول پرداختم اما اتفاق جالبی که افتاد این بود که ناگهان از دل بسته دستمال یک فال حافظ بیرون آمد!!!:

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم/تا به کی در غم تو ناله شب گیرکنم

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود/مگرش هم زسر زلف تو زنجیر کنم

شما از ریاکاری و دغلبازی بیزارید دارای احساسات قوی و اهل منطق و عمل میباشید.تنها عیبی که دارید اینست که معتقدید در این دنیا هیچکس نمی تواند کاری را بهتر از شما انجام دهد . در حالی که باید بدانید بهتر از شما نیز بسیارند. در تمامی امور به خدا توکل کنید و بدانید که تنها اوست برآورنده تمام حاجات.

امروز فقط حافظ دری وری بارم نکرده بود که دستی از غیب رسانید و خدایش بیامرزاد.

پ.ن۱:می خواستم که غمگنانه و خشمگین ننویسم! نمی شود . وقتی غم و ترس و خشم از بند بند وجودت بیرون می زند چاره ای نیست جز نوشتن

قربون صدقه خودم رفتم اینجا؟

دوستان عنایت داشته باشند که زین پس بیش‌تر از این‌ها به من احترام بگذارند ، چون من اکنون انسان آزاده و کوه‌نوردی هستم که از صخره‌های صعب ‌العبور بسیاری گذشته‌ام و قله‌هایی چند را فتح کرده‌ام و این صوبتا !

حرفای دلم بازم فوران احساسات نیما وجودم!!!!!!!!!۱۱

وقتی خدا تو رو آفرید بهم نیگا کرد

پرسید باباش میشی یا عاشقش؟

گفتم بیاد ببینمش

دیدم

عاشقت شدم

اما کاش بابات می شدم

تا با یه سیلی بهت می فهموندم

عاشق ها عروسک های تو نیستند

 

 

دو به دو می روند

 دو پرنده در مه

 دو اسب در جاده

 دو قایق در اسکله

من دو ندارم!

در مدرسه تا یک بیشتر نخوانده ام

و دفتر ریاضی ام پر از تمرین های شعر است.

 

از طرف اونی که تنهاست ،
تنها اومده ،
تنها میره ،
تنهاش میزارن ،
تنها یک آرزو داره ،
اونم اینکه تنهاش نزارن

هم شعر از خودمه هم آهنگسازیش!!!!!!

[bm]تو نمی دونی من چی کشیدم وقتی که گفتی تو[em] را نمی خوام

 

باور ندارم که دیگه نیستی[A] حالا تو رفتی D]من اینجا تنهام

 

[BM]یه شوخی بودو یه قصه تلخ وقتی که گفتی تو[Em] را نمی خوام

.

خیال می کردم می خوای بترسم[A] شاید هنوزم[D] باور نکردم

 

[BM]چشمای گریون دستای خسته [G]دوری چشمات [A]منو شکسته

.

رنگ اون چشات چشای سیات [EM]زنجیر دلت دستامو بسته

 

[BM]شاید یه حسود چشممون زده[G] بگو کی مارو[A] تنهایی دیده

 

ولی میدونم تو آسمونا [EM]قصه مارو یکی شنیده

 

[BM]تو باور نکن هر کی بهت گفت [G]پیشت می مونم[A] پیشت می مونم

 

باور ندارم که دیگه نیستی[FM] تا ته دنیا از تو می خونم

 

.[Dm]چشمای گریون دستای خسته [Bb]دوری چشمات [C]منو شکسته

.

رنگ اون چشات چشای سیات [A]زنجیر دلت دستامو بسته

چند نفر رو می‌شناسم که اتفاقاً خیلی هم باهاشون حال می‌کنم و نوع نگارششون با فحش و ناسزاست. اصلاً بابت همین نوع نگارش خواننده خودشون رو دارن، هیچ مشگلی هم نیست، من اگه حال نمی‌کنم، غلط می‌کنم بخوام بخونمش ولی ... یه دسته هستن فکر می‌کنن این یه نوع (چه جوری بگم) عرض اندام مدرن از یه هویت جدیده که تو دنیای مجازی مُدشده. با چند تا «ایسم» و «لوژی» و اینا که با فحش ناموسی مخلوط می‌شه و ترکیبی هم از نظم و نثر داره، یه مطلب ساده رو رنگ کنی و به جای یه نوشته باکلاس بدی به خورد خواننده ... حیف که گمنامی داره ولی مطمئنم می‌دونین از چی حرف می‌زنم.  

همین‌جا بگم که اینایی که می‌گم دلیل بر این نیست که خودم همه رو رعایت می‌کنم ولی تجاربیه که در طول این مدت کسب کردم و بنظرم خوبه که رعایت بشه تا خواننده‌های بهتر و بیشتری جذب بشن. اینکه من نظرمو بگم تا اینکه هی تز صادر کنم فرق می‌کنه. بعضی‌ها مدام دارن برای دیگران خط و نشون می‌کشن و وای از اون روز که یکی برخلاف نظرشون، تو کامنت‌ها یادداشتی هم بذاره، جنگ هفتاد و دو ملتی پا می‌شه که نگو. بخصوص اگه این موضوع تخصصی هم باشه. مثل اینکه من با این یه نمه سوادم بیام و راجع به موسیقی مدرن تز بدم، بعد که یه استاد موسیقی برام یادداشت انتقادآمیز می‌ذاره، رگ گردنم بزنه بالا که ای آقا این نظر منه و دلم می‌خواد این‌جوری بگم ... دِ نشد دیگه عزیزم!

و اما نکته آخر درمورد کامنت‌دونی خودم. بارها دوستان از باز نذاشتن کامنت‌دونی گله کردن که صدالبته حق با مشتریه :-) فقط یه مطلب و اونم اینکه از اون جایی که بسیار شدیدناک (درسته دیگه؟) اونم اخیراً با این قسمت حال می‌کنم، ترجیح می‌دم همیشه یه اظهارنظری هم راجع به یادداشت‌هاتون داشته باشم. نمی‌دونم چرا ولی فکر می‌کنم باز گذاشتن دائمی کامنت‌ها خیلی ها رو وابداره تا بهرحال یه خطی هم که شده بنویسن و باور کنین یا نه من راضی به این کار نیستم . ترجیح می‌دم وقتی مطلب تموم شد، از ته دلتون یا فحش بدین یا نظر بدین :) نظر‌هاتون هرچی باشه با دقت خونده می‌شه و اینو یه جور احترام می‌دونم به وقت و انرژی که بابت این مسئله بخرج می‌دین و همیشه بهم قوت قلب می‌ده که بدونم به دیوار نخوردم :) برای همین چند کلمه جون می‌دم ... پیشاپیش هزارتا مرسی از همه اونایی که همیشه بهم لطف داشتن و دارن و هم اونایی که با سکوت می‌خونن و بی ردّ پا می‌رن و تعدادشون کم هم نیست. خود من هم برای سال‌های سال از این دست خواننده بودم و خیلی کم پیش می‌اومد که جایی یادداشتی بذارم. خب دیگه اینم یه نوعشه.

و باز در آخر آخر : اینا نظرات شخصیه اینجانبه‌ست و همونجور که من فکر می‌کنم درسته، شاید اصلاً هم نباشه :) شما بخونین تجربه و منم می‌گم اُکی .

درخواست: اگه توی این شبا حال و هوای روحانی بهتون دست داد و حس کردین دریچه قلبتون بیش از هروقت دیگه برای یه راز و نیاز ساده، بازه، یادتون نره یکی این ور اون دریچه بشدت نیازمند اون هواست، پس التماس دعا .

و من شیطان میشوم!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

در وقتی که این آهن پاره بی روح و بی عقل و بی جان(ساعت) فریاد گذشتن وقت نماز صبح را می کرد،

من بر خواب غفلت اصرار می کردم

 

و روز را با نماز قضا شروع، و سر به بیرون می زنم

و می بینم آنچه را که نباید می دیدم

  می شنوم آنچه را که نباید می شنیدم

  می گویم آنچه را که نباید می گفتم

  می نویسم آنچه را که نباید می نوشتم

  می روم جایی را که نباید می رفتم

 

و نفس جای عقل و دل را می گیرد و می شود فرمانده بدن

 

و شنیدن و گفتن و خفتن و رفتن و نوشتن می شود از بهر غیر خدا

 

و چشم و گوش و زبان و دست و پا می شود از آن شیطان

 

و این چنین بود که من شیطان شدم.

دور نمای شهر آلوده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

۱

این روزها هوا بد ناجوانمردانه حس آلودگی به خودش گرفته.از فراز گردنه تنباکوئیُ تهران هاله ای از دود به نظر می رسد که ... نه ،ولش کنید.تهران هیچ  به نظر نمی رسد. فقط تابلوی سورئال سیاه و خاکستری ای می ماند که کبودی در گلویش گیر کرده است...و برج میلاد در لا به لای دود و دم و مناقشات روزمره قد برافراشته است و فقط تلاش میکند تا نفس بکشد.

۲

شهر از آن بالا نمائی دیگر به خود گرفته. شهر خفه شده، گرفته شده. هنوز در آستانه وارونگی است اما  رنگ پیری گرفته و فرتوت شده است.خوب است که حالا تازه نیمه اول آبان است. خاکستر وارونگی هوا روی شهر پاشیده نشده است هنوز .نه خبری از ستاد بحران است، نه اثری از هیچ اقدامی خداپسندانه!

۳

باید سوخت و ساخت در این شهر. بد نیست سری به گردنه تنباکوئی بزنید. خط خطی های تابلوی شهر نمای خاکستری را نگاه کنید و همگام با شاخک های برج میلاد،فقط نفس بکشید.

بابا دق کردیم به خدا؟

خوب امروز مینویسم و در حینش تصمیم میگیرم که چه رنگی واسه نوشتنم انتخاب بکنم.

توی اولین روزهای عضویت زیاد نمینوشم و دلم میخواست تا ببینم عکس العمل سایرین به سایر نوشته ها چیه ولی یادم افتاد که ادی گفته اینجایی تا بیشتر دور هم باشیم برای اینکه نزدیکتر باشیم.

بگم که اون یکی وبلاگ کمافی السابق به کارش ادامه میده و مخصوص پسرکه. ولی اینجا مال خودمه و آشوبهای روزانه. مال خودمه و شادیهای هرهفته ام.

راستی چرا شادی ها توی هفته فقط گهگاهی میان سراغمون ولی وقتی مثلا بعد از یه روز پرکار چشم میندازی به منظره زیبای کوههای جمارون فقط دلخستگیهات یادت میاد؟

خداییش اگه ماها دور هم نبودیم دق میکردم.آخه به کی باید بگم؟

آقا جان اینقدر برای مطلب دادن عجله نکنید کسی نمیخونه!!!!!!!

لازم دانستم خدمت عزیزانی که خود را به در و دیوار، آب و آتش می زنند تا در این وبلاگ مطلبی از آنان درج شود، نکته ای را معروض دارم:

این وبلاگ انتقادی است و انتقاد در برابر جایگاه، شخصیت و اندیشه موضوعیت پیدا می کند.

بیل و کلنگ و ابزار، آلات عملیاتی هستند و هر کس که بهره ای کم از عقل برده باشد نسبت به آن انتقادی را بیان نمی دارد.

بنابراین

جوجه کبابتان را میل فرمایید و بخندید و به خودتان سخت نگیرید.

بابا تو رو به خدا نظر هم بدین محتاجیم به نظراتتون!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟

آقا پسرا و دختر خانومای گلم میان مطالب رو میخونین نظر هم بدین با تشکر!!!!!!!!!

آقا تیکهای تازه داغ توپ با حال با صفا بخونش!!!!!!!!

*می دونی فرق تو با فرقون چیه ؟فرقون خاک می بره اما تو دل می بری

 

*عسلم گلم نازم عمرم جونم قشنگم نفسم عشقم قربونت بشم دورت بگردم . اینا رو تمرین میکنی منو دیدی بهم بگی

 

*سردره یه مطب جراحی پلاستیک نوشته بود : لولو تحویل میگیریم هلو تحویل میدهیم! می خوای یه سر بزن شاید درست گفته باشه !

 

*جدید ترین جمله عاشقانه : بنزین نگاهت رو برای قلبم سهمیه بندی نکن

 

*بسمه تعالی، غرض مزاحمت بود، که بحمدالله حاصل شد(اس ام اس نیمه شبه)

 

*صدام می کنی
آرزو می کنم کاش کر بودم
تو که لال نمی شی ...

 

*درجات دیوانگی: 1. گیج 2. خنگ 3. پپه 4. یول 5. اسکل 6. شاسکول 7. گاگول 8. لر 9. ترک 10. ... اسمت چی بود؟؟؟

 

*میدونم بیداری داری ستاره ها ررو می شماری ولی یکیش کمه چون داره sms میده ، منم خوابم نمی بره دارم گوسفند ها رو می شمارم ولی یکیش کمه چون داره sms می خونه.

 

*عزیزم تو گاو منی .............. ناراحت نشو الان می فهمی . گ: گلمی. ا : آرزومی.و: وجودمی

 

*نگاهت همچون باران است و قلبم همچون کویر... و می دانی که کویر بدون باران زنده است... پس برو بمیر

 

*مثل شقایق زندگی کن ، کوتاه اما زیبا ، مثل پرستو ، فصلی کوچ کن ، اما هدفمند ، مثل پروانه بمیر ، دردناک اما با عشق ، مثل خر عرعر کن ، بلند اما شمرده و خوانا!!!

 

*به حرمت گوسفندی که جان حضرت اسمعیل رو نجات داد 7 بار بگو بعععع بعععع
و این SMS رو برای 7 تا گوسفند دیگه بفرست

 

*اسمان را ستاره زیبا میکند باغچه را گل عشق را محبت بیابان را چمن چشم را اشک و تو را عمل کردن دماغ زیبا میکند

 

*یه ضرب المثل نمیدونم کجایی میگه که به هیچ کس به جز خودت و خرت اعتماد نکن منم به جز خودم و خودت به هیچ کس اعتماد نمیکنم

 

*آرزو دارم در سال جدید خوشیهاتون مثل " اسهال " باشه ........ مداوم .... مکرر ..... روان و روشن

 

*میدونی به یه دختر خوش گل که لباس خواب پوشیده چی میگن؟میگن: شب بخیر!

 

*دوست داشتم جیگرتو بخورم اما حیف باید تا عید قربان سال دیگه صبر کنم

 

*سر تو بزار رو شونه هام خوابت بگیره / جا خالی بدم بخوری زمین حالت بگیره

 

*دوستت دارم قد یه بشکه بنزین، خاطرخواتم قد یه پمپ بنزین، روز تولد تو بهترینم، هدیه بهت میدم یه کارت بنزین

 

*اگه بنزین کوپنی شده زیاد ناراحت نیستم چون از این به بعد قدر تو را بیشتر میدونم و حد اقل برای رفتن به مزرعه سوار تو میشم الاغ جونم.

خودشناسی با حال!!!!!!!!!!!!!!

به این تست شک نکنید. این آخرین و استانداردترین تست شخصیت شناسى است که این روزها در اروپا بین روانشناسان در جریان است. پاسخهایش هم اصلاً کار دشوارى نیست. کافى است کمى به خودتان رجوع کنید. یک کاغذ و قلم هم کنار دستتان باشد که بتوانید امتیازهایى که گرفته اید را جمع بزنید. حاضرید؟ پس شروع کنید:

 


۱) چه موقع از روز بهترین و آرام ترین احساس را دارید؟
الف _ صبح، ب- عصر و غروب، ج _ شب


۲) معمولاً چگونه راه مى روید؟
الف _ نسبتاً سریع، با قدم هاى بلند، ب- نسبتاً سریع، با قدمهاى کوتاه ولى تند و پشت سر هم، ج _ آهسته تر، با سرى صاف روبرو، د _ آهسته و سربه زیر، ه- - خیلى آهسته


۳) وقتى با دیگران صحبت مى کنید؛
الف _ مى ایستید و دست به سینه حرف مى زنید، ب- دستها را در هم قلاب مى کنید، ج _ یک یا هر دو دست را در پهلو مى گذارید، د _ دست به شخصى که با او صحبت مى کنید، مى زنید، و ه-_ با گوش خود بازى مى کنید، به چانه تان دست مى زنید یا موهایتان را صاف مى کنید


۴) وقتى آرام هستید، چگونه مى نشینید؟
الف _ زانوها خم و پاها تقریباً کنار هم، ب- چهارزانو، ج _ پاى صاف و دراز به بیرون، د _ یک پا زیر دیگرى خم


۵) وقتى چیزى واقعاً براى شما جالب است، چگونه واکنش نشان مى دهید؟
الف _ خنده اى بلند که نشان دهد چقدر موضوع جالب بوده، ب _ خنده، اما نه بلند، ج _ با پوزخند کوچک، د _ لبخند بزرگ، ه- - لبخند کوچک


۶) وقتى وارد یک میهمانى یا جمع مى شوید؛
الف _ با صداى بلند سلام و حرکتى که همه متوجه شما شوند، وارد مى شوید
ب _ با صداى آرامتر سلام مى کنید و سریع به دنبال شخصى که مى شناسید، مى گردید
ج _ در حد امکان آرام وارد مى شوید، سعى مى کنید به نظر سایرین نیایید


۷) سخت مشغول کارى هستید، بر آن تمرکز دارید، اما ناگهان دلیلى یا شخصى آن را قطع مى کند؛
الف _ از وقفه ایجاد شده راضى هستید و از آن استقبال مى کنید
ب _ بسختى ناراحت مى شوید
ج _ حالتى بینابین این ۲ حالت ایجاد مى شود


۸) کدامیک از مجموعه رنگ هاى زیر را بیشتر دوست دارید؟
الف-  قرمز یا نارنجى
ب-  سیاه
ج-  زرد یا آبى کمرنگ
د-  سبز
ه-  آبى تیره یا ارغوانى
و-  سفید
ز-  قهوه اى، خاکسترى، بنفش


۹)  وقتى در رختخواب هستید (در شب) در آخرین لحظات پیش از خواب، در چه حالتى دراز مى کشید؟
الف-  به پشت
ب-  روى شکم (دمر)
ج-  به پهلو و کمى خم و دایره اى
د- سر بر روى یک دست
ه-  سر زیر پتو یا ملافه...
۱۰) آیا شما غالباً خواب مى بینید که:
الف-  از جایى مى افتید.
ب-  مشغول جنگ و دعوا هستید.
ج-  به دنبال کسى یا چیزى هستید.
د-  پرواز مى کنید یا در آب غوطه ورید.
ه-  اصلاً خواب نمى بینید.
و-  معمولاً خواب هاى خوش مى بینید.

 

 


سؤال اول: الف(۲ امتیاز)، ب (۴ امتیاز)، ج (۶ امتیاز)


سؤال دوم: الف (۶امتیاز)، ب (۴ امتیاز)، ج (۷ امتیاز)، د (۲ امتیاز)، ه (۱ امتیاز)


سؤال سوم: الف (۴ امتیاز)، ب (۲ امتیاز)، ج (۵ امتیاز)، د (۷ امتیاز)، ه (۶ امتیاز)


سؤال چهارم: الف (۴ امتیاز)، ب (۶ امتیاز)، ج (۲ امتیاز)، د (۱ امتیاز)


سؤال پنجم: الف (۶ امتیاز)، ب (۴ امتیاز)، ج (۳ امتیاز)، د (۵ امتیاز)، ه (۲ ا متیاز)


سؤال ششم: الف (۶ امتیاز)، ب (۴ امتیاز)، ج (۲ امتیاز)


سؤال هفتم: الف (۶ امتیاز)، ب (۲ امتیاز)، ج (۴ امتیاز)


سؤال هشتم: الف (۶ امتیاز)، ب (۷ امتیاز)، ج (۵امتیاز)، د (۴ امتیاز)، ه (۳ امتیاز) و (۲ امتیاز)، ز (۱ امتیاز)


سؤال نهم: الف (۷ امتیاز)، ب (۶ امتیاز)، ج (۴ امتیاز)، د (۲ امتیاز)، ه (۱ امتیاز)


سؤال دهم: الف (۴ امتیاز)، ب (۲ امتیاز)، ج (۳ امتیاز)، د (۵ امتیاز)، ه (۶ امتیاز)، ز (۱ امتیاز)

 


خب، امتیازهایتان را جمع زدید. عدد به دست آمده را با جدول مقابل مقایسه کنید و شخصیت خودتان را بشناسید.

 

نتیجه تست :

* اگر امتیاز شما بالاى ۶۰ است: دیگران در ارتباط و رفتار با شما شدیداً مراقب و هوشیار هستند آنها شما را مغرور، خودمحور و بى نهایت سلطه جو مى دانند، گرچه شما را تحسین مى کنند و به ظاهر مى گویند«کاش من جاى تو بودم!!» اما معمولاً به شما اعتماد ندارند و نسبت به ایجاد رابطه اى عمیق و دوستانه بى میل و فرارى هستند.


* اگر از ۵۱ تا ۶۰ امتیاز دارید: بدانید دوستان شما را تحریک پذیر مى دانند، بدون فکر عمل مى کنیدو سریع از موضوعات ناخوشایند برآشفته مى شوید ، علاقه مند به رهبرى جمع و تصمیم گیریهاى سریع دارید (هرچند اغلب درست از کار درنمى آیند!) دیگران شما را جسور و اهل مخاطره مى دانند. کسى که همه چیز را تجربه و امتحان مى کند، از ماجراجویى لذت مى برد و در مجموع به دلیل ایجاد شرایط و بستر هیجانات توسط شما، از همراهى تان لذت مى برند.


* اگر از ۴۱ تا ۵۰ امتیاز به دست آوردید: به خود امیدوار باشید ، دیگران شما را بانشاط، سرزنده، سرگرم کننده و جالب و جذاب مى بینند. شما دائماً مرکز توجه جمع هستید و از تعادل رفتارى خوبى بهره مند هستید. فردى مهربان، ملاحظه کار و فهمیده به نظر مى رسید. قادر هستید به موقع باعث شادى و خوشى دوستانتان شوید و اسباب هلهله و خنده آنها را فراهم کنید و در همان شرایط و در صورت لزوم بهترین کمک بر اعضاى گروه هستید.


* اگر ۳۱ تا ۴۰ امتیاز نصیب شما شد: بدانید در نظر سایرین معقول، هوشیار، دقیق ، ملاحظه کار و اهل عمل هستید. همه مى دانند شما باهوش و با استعداد هستید اما مهمتر از همه فروتن و متواضع هستید. به سرعت و سادگى با دیگران باب دوستى را باز نمى کنید. اما اگر با کسى دوست شوید صادق، باوفا و وظیفه شناس هستید. اما انتظار بازگشت این صداقت و صمیمیت از طرف دوستانتان را دارید گرچه سخت دوست مى شوید اما سخت تر دوستى ها را رها مى کنید.


* از ۲۱ تا ۳۰ امتیاز : در نظر سایرین فردى زحمت کش هستید اما متأسفانه گاهى اوقات ایرادگیر هستید. شما بسیار بسیار محتاط و بى نهایت ملاحظه کار به نظر مى رسید. زحمتکشى که در کمال آرامش و با صرف زمان زیاد در جمع بار دیگران را بردوش مى کشد و بدون فکر و براساس تحریک لحظه اى و آنى هرگز نظر نمى دهد. دیگران مى دانند شما همیشه تمام جوانب کارها را مى سنجید و سپس تصمیم مى گیرید.


* و اگر کمتر از ۲۱ امتیاز داشتید: دیگران شما را خجالتى، عصبى و آدمى شکاک و دودل مى دانند شخصى که همیشه سایرین به عوض او فکر مى کنند، برایش تصمیم مى گیرند و از او مراقبت مى کنند. کسى که اصلاً تمایل به درگیرشدن در کارهاى گروهى و ارتباط با افراد دیگر را ندارد!

آقا اینقدر به جوونا الکی تهمت نزنید اول بپرسید بعد قضاوت کنید!!!

سلام

من نمی دونم چرا هر کی میاد تو این وبلاگ غمگین می شه با اینکه من خودم خیلی آدم شادی هستم...ولی خب بعضی روزا آدم دلش می گیره دیگه...(البته یه دلیلش هم قالب وبلاگ بود که عوضش کردم!!!)

اگه یه پستم غمگین بود معنیش اصلن این نیست که من عاشق شدم...

ولی جدی تو جامعه این رواج پیدا کرده که هر کی یه کم دلش می گیره می گن عاشق شده...

آخه رو چه حساب؟!!!...

به نظر من غلط ترین ضرب المثل همینه که می گه:

اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده....بدان عاشق شدست و گریه کرده

آخه تو از کجا می دونی؟...

شاید استاتیک و افتاده...شاید استاد تو کلاس آبروش و برده...آخه هر ناراحتی که دلیلش عشق نیست...

وای از دست این آدم هایی که الکی جو می دن...

همینه که باعث میشه ارزش عشق پایین بیاد...و حتی لقب خیابونی (عشق خیابونی) بهش بدن...

یه کم مواظب رفتارمون باشیم همه چیز درست می شه(اولین کسی که مورد خطابه خودمم ها!)

در کمال نا امیدی امیدوارم چون هنوز عاشقمو نفس میکشم؟!

۱۸سالم بود. سال کنکور. عاشقش شدم. 5 سال بود میشناختمش. زیبا بود. مهربون بود و صبور. هنوز بهش نگفته بودم. پسرخالش گفت سرطان خون گرفته. باز هم بهش نگفتم. میدیدمش ولی مثل بقیه. سلام میکردم مثل بقیه. حرف میزدم مثل بقیه. همه چیز تو دلم موند! میدونستم اگر بهش بگم فکر میکنه دارم ترحم میکنم. نمیگذاشت دیگه ببینمش. بعد از 9 ماه مرد! بهش نگفتم. سر خاکش گریه نکردم. خواهرش دفتر خاطراتش رو بهم داد. تو صفحه اولش نوشته بود: "و من عاشق شدم...!". عاشق شده بود. عاشق من. و بهم نگفته بود. مثل بقیه شده بود. میگفت اگه بهم بگه بعد از مرگش بهش وفادار میمونم. بهش نگفتم. بهم نگفت. عاشق مرد! عاشق مردم...!