طغیان ... | |
از پاییز انتظار بیشتر از اینها رو داشتم! اما هنوز حالم آشفتس ... نمی دونم چه مرگمه ولی احساس می کنم تموم امیال و احساساتی که تا امروز سرکوبشون کردم درونم قیام کردن! یه جورایی حقم دارن بیچاره ها!!! ساخته شدن که استفاده بشن نه اینکه هر وقت خواست صداشون در بیاد با زور هزار کوفت و زهرمار سرکوب و خفشون کنم ... خیلی وقته با این روح و این جسم غریبه شدم ... تنها چیزی که این روزا حالم رو جا میاره نسیم خنک پاییزیه که صبحها تو پیاده رویم تا سرویس به صورتم می خوره شاید چون یاد دوران نوجونی میندازتم! غربت را نباید در الفبای شهر غریب جستجو کرد همین که عزیزت نگاهش را به دیگری فروخت تو غریبی جای هیچ گله و شکایتی نیست! وقتی وارد بازی قمار شدی ممکنه همه چیزت رو از دست بدی ... این قانون قماره ... سهم منم باختن تو این قمار بود ... |
خوب وقتی آپتو می بینم و می خونمش باید کامنت بذارم دیگه
اما نمی دونم برای بعضی آپهات چی باید بنویسم چون بعضیاشو مثل این نمی فهمم یعنی چی؟!
سلام تنبل تو که آپ نکردی
اما من آپ کردم منتظرتم