بیا تو

به دلت باید رجوع کنی بیای تو

بیا تو

به دلت باید رجوع کنی بیای تو

تولد یک عشق به نام مهان

تق تق تق ...مهان متولد شده بود،اما اینجا هوایی برای نفس کشیدنش نداشت،از زور بی هوایی کبود شده بود،ضربه ها یکی یکی به پشتش می خورد تق تق تق...،یه چیزی گلوش رو فشار می داد هنوز،شاید یه فریاد که زبونی برای گفتنش نداشته. صدای تق و تق داشت خاموش می شد و مهان ما هم...

آسمون اذن فریاد زدن داد:

بخوان به نام پروردگاری که تو را آفرید بخوان...

و من خواندم، ترانه ی هستی را:

ربی ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق واجعلنی من لدنک سلطانا نصیرا                                            

  حالا که پا به زمین می ذارم قلبم در تسخیر تو باشه،و یارم تو باش...

و...

خدا خندید.

 

خدایا مهان رو به تو سپردم،رحم کن و آغوشت رو برایش باز کن.

نظرات 2 + ارسال نظر
فرناز سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 14:44 http://www.aftab-gardoon.blogfa.com

مهان کیه دیگه؟!

مهان کوچولو بچه یکی از دوستامه که تازه ۱۰ آبان متولد شد .

فرناز چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:17 http://www.aftab-gardoon.blogfa.com

اوخی نازی
تولدش مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد