بیا تو

به دلت باید رجوع کنی بیای تو

بیا تو

به دلت باید رجوع کنی بیای تو

حرفای دلم

* سیب های سرخ ممنوع

ما آدما واقعا خیره سر و  پررو  هستیم
جد ما فقط یک سیب سرخ خورد و اون همه بلا سرش در اومد
حالا ما داریم کیلو کیلو سیب سرخ می خریم و بدون دغدغه گازشون می زنیم
فکر می کنی اینطوری می تونیم امیدی برای بازگشت به موطن اصلیمون داشته باشیم ؟
* دل و جگر

دلم می خواست گوسفند بودم
تا بعد از مرگم
دلم را تکه تکه کنند
به سیخ بکشند
و در مجلس عزایم
 بدهند به آدم هایی که دوستم داشتند
و فرصت نشد دوستشان داشته باشم
اینطوری شاید
جگرشان خنک شود ... !

* سقوط

" من دارم تو پیله وحشت می پوسم

تو برام از پریا قصه می گی ....!  "

- گاهی وقتا زبون حال بعضیا  رو بهتر از این نمی تونم بگم به خدا ،
از جمله خودم ...

* اجل معلق

یک صدا ، قیییییژ و بعدازآن  ترمز
من و آسفالت داغ و خون ریزی
خورده ماشین به استخوان سرم
عصر یک روز زرد پاییزی
تن من سرد و پخش روی زمین
روح من گیج و ویج روی هوا
چقَدَر ساده بود کشته شدن
چقَدَر فاصله ست تا فردا !
* دلیل

دلم می خواهد کارگر رستوران باشم
مدام در حال پیاز پوست کندن !
تا کسی مدام نپرسدم که :
- آی پسر ؟
تو داری گریه می کنی ؟

بی گمان تعجب کردی ؟ نه ؟
نپرس گریه چرا ؟
دلیلش همان پیازهای لعنتی اند !

* وجه اشتراک


- میدونی عزیزم ،
منو و تو یه وجه مشترک با هم داریم که همین باعث دوام زندگیمون میشه ،
من عاشق توام ،
و تو هم عاشق خودتی !

* زندگی یه بازیه !


- ده ، بیس ، سی ، چل ، پنجا شص ، هفتاد هشتاد نود صد ... بیام ؟ بییییام ؟

* کوچک که بودیم یادت هست که ، بازی می کردیم ، قایم باشک ، قایم موشک  ، اسمش همینها بود ، یادت هست ؟ من سر می گذاشتم سینه دیوار و تو با خنده های نخودی ات می رفتی قایم شوی ، من چشمهایم را می بستم و می شمردم ، ده . بیس ، ... و صدای خنده ات می آمد ، .. بیام ؟ آهسته می گفتی : - بیا ، می آمدم دنبالت ، پشت در ، گوشه اتاق ، لابه لای پتوها ، زیر میز ، باخنده ات نشانی ام میدادی ، که بیایم ، و می آمدم و می خندیدیم و چه شاد و بی خیال از آینده ...
حالا ، من چشم هایم باز است ، در دلم می شمارم ، ثانیه ها را ، و روزها را و ماه ها را و .. و تو می روی ، خنده ات را نشانی نیست ، رفتنت را می بینم اما ، گم که میشوی دیگر  ، میدانم ، پیدایت نخواهم کرد ، خنده هامان را لولو خورد ، روزهایمان را پیشی برد ، قایم باشک این روزها بازی همه آدم هاست ، شمردنش هست ، چشم گذاشتنش هست ، دیوارهای بلند سفیدش هست ، جابرای قایم شدنش هم هست ، اما ، پیدا شدنش نیست ، پیدا کردنش نیست ، خنده هایش .. نیست .  با توام ... رفتی ؟ ...

* نگو خداحافظ
امروز چه روز خوبی می شود اگر ،
 کسی از من خداحافظی نکند
من دلم  ؛ رفتن را دوست ندارد
کاش میشد همیشه  آمد !

* قصه عشق

بچه گیا عاشق دختر همسایه شدم
نه که بگی خوشگل بود ، یه جوری بود
ازون جورا که می فهمین خودتون ، بزرگا بهش میگن تودل برو
خلاصه ، یه روز که مامانش اومده بود خونه ما و گرم صحبت با مامان من بود دستشو گرفتم و بردمش توی حیاط زیر درخت توت ، خیلی با ناز قدم بر میداشت و منم سعی می کردم خیلی مردونه باشم .
وقتی نشستیم لب حوض بهش گفتم :
- زن من میشی ؟
گفت :
- واسم چی می خری ؟!
گفتم :
- لواشک آلو ، تخمه ژاپونی ، آدامس خروسی ، قرقروت ...
گفت :
- می خوای سرمو گول بمالی ؟ اینا رو که بابامم واسم می خره ...
گفتم :
- پس چی می خوای ؟
گفت :
- یه چیزی که بابام نتونه برام بخره ..
بعدم پاشد و رفت .

*
جمله : وقتی ازدواج کن که بتونی برای همسرت چیزی بخری که باباش نتونه براش بخره .
نکته : گاهی زود سر اصل مطلب رفتن نتیجه بخش نیست .
اشاره : دختر همسایه ما با یه بچه پولدار فوکولی مزدوج شد .
ضمیمه : این ترانه تقدیم به دختر همسایه ( از من نخواه عاشق بشم !)
               این بازی هم تقدیم به اون بچه فوکولی



نظرات 1 + ارسال نظر
اکبر پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:50 http://ancel.blogsky.com/

سلام دوست عزیز خسته نباشی اگر با تبادل لینک موافق هستی سری به من بزن ودر بخش نظرات برام پیام بزار ممنون

سلام من تازه کارم میشه در باره تبادل لینک برام توضیح بدی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد